دوشنبه 13 اکتبر 2008 09:11
ابراهيمي كه اسماعيلش را سر بريد !

به بهانه پخش جديدترين اثر ابراهيم حاتمي‌كيا؛ ابراهيمي كه اسماعيلش را سر بريد   دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به […]

به بهانه پخش جديدترين اثر ابراهيم حاتمي‌كيا؛

ابراهيمي كه اسماعيلش را سر بريد

 

دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت،از عادات متعارف فاصله گرفته ای…» اينها ار سيد مرتضي آويني است كه براي ابراهيمش نوشته است …
برداشت اول :فيلم دعوت را ديدم! اصلا خوشم نيامد. قبول دارم كه فوق فوقش من نهايتا يك تماشاگر سينما و كمي هم منتقد هستم و نظرم را شايد بيشتر از اينها بها ندهند! اما خوب حالم گرفته شده است. وقتي حلقه سبز را ديدم كمي و حالا هم بيشتر. نمي دانم ، شايد اگر در جشنواره مي بود جايزه مي گرفت و شايد بايد خوشحال بود كه ركورد فروش فيلمهاي قبلي حاتمي كيا را شكسته است. اما من خوشحال نيستم! چون نرفته بودم تا يك داستان محشر را تماشا كنم ، نرفته بودم كه از ميزانسن ها و از تدوين و طراحي دكوپاژ و صحنه لذت ببرم، حتي نرفته بودم تا فيلم ببينم! فقط رفته بودم ببينم ابراهيم حاتمي كيا را و هر چه گشتم ، پيدا نكردم! نبود! نيست!گم شده بود!
برداشت دوم :بابايم بعد از انقلاب ديگر سينما نمي رود! بابا فقط “قيصر” و “خاك”و “بلوچ”و “گوزنها ” را فيلم مي داند و فقط “مسعود كيميايي” را كارگردان. يعني شايد يك جورهايي هم حق داشته باشد. در روزگاري كه هر كارگرداني ، مثلا فردين و امثالهم را مي فرستاد تا چهار نفر را بزنند و دختر پولدار را به پسر فقير مي رساندند، دوربينش را گذاشت روي كولش و آمد جنوب شهر، از فقر گفت و از غيرت و شد نماد اعتراض ! فيلم ايراني ساخت!فيلمهايش قهرماناني از جنس مردم داشتند. بزن بهادر نبودند. خيلي ويژگي هاي منفي انساني را هم داشتند.وقتي از بابا مي پرسم بعد از انقلاب هم كه كيميايي فيلم ساخته ، چرا به سينما نمي رود ، مي گويد: بعد از انقلاب كيميايي مرد چرا كه سينمايش از جنس مردم نيست.
برداشت سوم: من هم فقط “آژانس شيشه اي” “موج مرده ” “ارتفاع پست” “مهاجر” “ديده بان ” “از كرخه تا راين” و “به نام پدر” را فيلم مي دانم و فقط “ابراهيم حاتمي كيا” را كارگردان!!خوب من هم يك جورهايي هم حق دارم. در روزگاري كه هر كارگرداني ، مثلا جمشيد هاشم پور و امثالهم را مي فرستاد تا چهار تا عراقي را نفله كنند و رمبو وار ، وطن را يك تنه از شر دشمن بعثي آزاد كنند، اين شاگرد راستين سيد مرتضي(كه شاگردي اش مدعي بسيار دارد،‌از مسعود ده نمكي بگير كه مجيد سوزوكي را يك اخراجي مثل آويني مي داند تا ….بي خيال) دوربينش را گذاشت روي كولش و رفت وسط ميدان جنگ،هم معجزه را نشان داد و هم جوابيه (عروسي خوبان در برابر وصل نيكان )ساخت.
 
در روزگاري كه اوج قدرت يك كارگردان شعار “اعمالتان به خودتان بر مي گردد” بود ، يك دفعه مي ديدي در تيزر تلويزيوني يك فيلم سينمايي، يك نفر در جبهه سيلي مي خورد و بعد در آلمان سيلي ميزند! خوب بودند و بد! حرف مي زدند و حرف مي شنيدند. بغض مي كردند و بغض مي كرديم كه چقدر تنهايند. شب عيدي مردم را گروگان مي گرفتند تا در دوران اصلاحات،هم گفتمان را مسخره كنند و هم به دود موتور موتورهزارها اعتراض . حالا هم هرچقدر كه بگويند كيميايي بعد از انقلاب هم فيلم خوب دارد ، بابا باورش نمي شود. شايد من هم ديگر سينما نرفتم! وقتي حاتمي كيا حاتمي كيا نيست ،سينماي ايران كه تماشا ندارد.
 
برداشت چهارم:“شايد باشند فيلمسازاني که مهارت تکنيکي شان در سينما از حاتمي کيا بيشتر باشد اما هيچکدام بسيجي نيستند و من به بسيجيان اميد بسته ام ……ظهور حاتمي کيا در سينماي انقلاب واقعه اي است نظير خود انقلاب . هر کسي سينما را بشناسد و آدم مغرضي هم نباشد قدر حاتمي کيا را به مثابه يک فيلمساز در خواهد يافت…. حاتمي کيا با روح اشيا سروکار دارد نه با جسم آنها. حاتمي کيا توانسته است که بر تکنيک پيچيده سينما غلبه کند از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سينما همان حرفي را بزند که حزب الله مي گويد . رو دربايستي را کنار گذاشته ام . زدن اين حرفها شجاعتي مي خواهد که با عقل و عقل انديشي و حتي ژورناليسم جور در نمي آيد چرا که حزب الله حتي در ميان دوستان خويش هم غريبند چه برسد به دشمنان اگر چه در عين گمنامي و مظلوميت باز هم من به يقين رسيده ام که خداوند لوح و قلم تاريخ را به ايشان سپرده است……. دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت،از عادات متعارف فاصله گرفته ای…» اينها ار آسيد مرتضي آويني است كه براي ابراهيمش نوشته است و سپس مصاحبه عقل و دل : عقل از کوره به در می رود:«او بسیجی را به مسلخ مظلومیتش کشانده است.» و دلم جواب می دهد:«روزگار چنین کرده است »….سيد مرتضي، حاتمي كيا را دوست من خطاب مي كند و مي نويسد ” دوست من! فیلم «از کرخه تا راین» تلخ است؛به تلخی بمبهای شیمیایی،به تلخی از دست دادن فاو،به تلخی مظلومیت بسیجی. می خواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست.این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است.”

برداشت پنجم : آويني جزء آدم هايي است كه ارزش دارد نوشته هايش صدباره خوانده شوند. كه شايد يك جنگ ديده اهل سينما ، بهتر هم جنس خود را مي شناسد! و شايد اصلا نداشته باشيم هنرمند قلم به دست متعهد جنگ ديده اهل سينماي ديگري ! او در همان نقد مشهور درباره فيلم از كرخه تا راين درباره حاتمي كيا مي نويسد:‌ “تو همواره پای در عرصه های خلاف عادت و غیر متعارف نهاده ای…واین است که بسیاری را از تو رنجانده است.تو با قلبت در جهان زندگی می کنی و همان طور هم که زندگی می کنی فیلم می سازی.پس به تو اعتراض کردن خطاست،چرا که سرا پای وجودت «قلب» است.و به غیر از این هم مگر راهی برای هنرمند بودن وجود دارد؟ تو زیستنت عین هنرمندی است و هنر مندی ات عین زیستن. پس چگونه از تو می‌توان خواست که از نفخ روح خویش در فیلم هایت ممانعت کنی؟ باز هم تو خودت را محاکمه کرده ای. و من می دانم که در روزگاری چنین،چقدر دشوار است که انسان خودش را همین طور که هست نشان دهد. عادات و آداب عالم ظاهر تو را وا می دارند که خودت را پنهان کنی و من می دانم که برای فردی چون تو،مردن بهتر است از زیستنی چنین. هنر و فرهنگ در زیر نقاب خفه می شوند و آنچه باقی می ماند ریا کاری است؛یک ریا کاری موجه.”

برداشت ششم:خاك سرخ كه نقد مي شد ، حاتمي كيا تعريف كرد در جنگ در يكي از عمليات‌ها كه در حال عقب نشيني بودند پايش در دستان يك بسيجي گير كرده است كه در دم آخر از او خواسته عقب نشيني نكند و او مي‌گفت كه هنوز هم پايش گير است. نمي دانم كه آيا منتظر يك كمدي پرفروش از حاتمي كيا باشيم يا يك فيلم كودك و نوجوان! اما دوست داريم منتظر هيچ كدام از اينها نباشيم! دوست داريم منتظرابراهيمي باشيم كه هنوز هم سردار سينماي جنگ است! دوست داريم در اين سالها كه به مدد كمكهاي دولتي ، هر كسي فيلم جنگي مي سازد تا فقط آمارها بالا برود اما آمارها كه فرهنگ مردم را نمي سازند! همين امسال فقط و فقط يك فيلم سينمايي (فرزند خاك) با مضمون دفاع مقدس روي پرده رفته است كه تقريبا –با عرض معذرت- يك و نيم درصد تماشاگران سال سينماي ايران را به خود اختصاص داده است! و اگر حاتمي كيا نباشد،‌(نمي نويسم و حاتمي كياها چون هنوز جانشيني ندارد! ) اوضاع بر همين منوال خواهد بود و نهايتا “اخراجي ها ” مي فروشد به خاطر خيلي چيزهاي ديگرش!حوضي كه ماهي ندارد ،‌قورباغه پادشاهش مي شود.

برداشت هفتم:در سكانسي فوق العاده در فيلم بوي پيراهن يوسف ، در خودروي يك جانباز كه صورتش را از دست داده ، مسافر عصباني ديگري هم هست كه در دو ديالوگ كوتاه، يك بار از صورت زيباي جانباز مي گويد و بار ديگر كه مي بيند خانواده اش او را پذيرفته اند از راننده مي خواهد تا حركت كند. در سكانسهايي از فيلم دعوت هم كارگردان آرامي هست كه سالم بودن سوپراستار دختر فيلمش برايش آنقدر مهم است كه او را تشويق به سقط جنين مي كند. هردوي اين نقشها را خود حاتمي كيا بازي كرده. آقا ابراهيم،‌ كدامشان را باور كنيم؟ شايد پير شده اي و حوصله عصباني شدن را ديگر نداري؟
کاروان طریق القدس

آرشیو