در آخرین اظهارات ایشان درهمایش “اجتهاد در عصر معاصر” بود که اظهار داشت: “یك مجتهد به تنهايي در همه ابواب مورد نياز فقهي مردم نميتواند متخصص باشد، چطور فردي ميتواند درطول 30، 40 ساله تحصيل خود، همه اين حقوق را كه هر كدام تخصص بزرگي است، بداند؟ لذا ما بايد به سمت فقه تخصصي در يك حكومت اسلامي برويم؛ زيرا دخالت در امور مردم با فقه تخصصي امكانپذير است. اگر فقه تخصصي را بپذيريم، بايد تقليد تخصصي را هم بپذيريم و اينگونه لازم نيست كسي در همه امور از يك نفر تقليد كند. اگر اين دو را پذيرفتيم، بايد شوراي فقهي را هم بپذيريم. وقتي با سياست ميخواهيم همه جامعه را اداره كنيم، شوراي نگهبان ناظر مجلس بايد همه تخصصها را در خود داشته باشد و نظر تخصصي بدهد. لامحاله در دوره تخصصيشدن رشتههاي فقهي به شورايي شدن فقه ميرسيم و اساس همه اينها بايد بر عقل استوار باشد.”
درباره نقد اظهارات فوق نکاتی به نظر می رسد:
1- استبعاد این نکته که یک فقیه نمی تواند در همه ابواب فقه متخصص باشد، از سوی کسانی مطرح می شود که یا طعم فقاهت را نچشیده و یا از نبوغ بالایی برخوردار نباشند وگرنه چه کسی می تواند در تخصص فقیه جامعی درهمه ابواب فقه مثل جضرت امام تردید کند؟ امام علاوه بر فقه و اصول، در فلسفه وعرفان نیز متخصص بود؛ اضافه بر آن، در سایر علوم اسلامی مثل تفسیر قرآن، تاریخ اسلام و… نیز تبحر خاصی داشتند. این در حالی بود که بخشی از عمر شریفشان ازسال 41 تا 68 صرف مبارزه بی امان با رِِِژیم طاغوت، تدبیر امورکشور و مبارزه با شیطان بزرگ امریکا و فرماندهی جنگ 8 ساله تحمیلی شد. مسایل مستحدثه و فقه مقارن و تطبیقی نیز در آثار امام بسیار برجسته است. سایر مراجع دینی در گذشته و حال نیز با اختلاف مراتب، از این وضعیت برخوردارند، این در حالی است که این گونه شخصیت ها، چنانچه تمام عمر شریف خود را فقط در فقه و اصول صرف می کردند، کمتر زاویه ای از آن را می توانستیم بیاییم که از نظر آن ها مغفول بماند. بنابراین، از شخصیت هایی که دارای نبوغ فکری اند، تخصص در جمیع ابواب فقه نه تنها بعید نیست که در حد عالی آن واقع هم شده است. قیاس به نفس و تعمیم آن به همه فقها، امری قابل تأمل است.
2- درباره فقه و تقلید تخصصی نیز در سخنان آقای هاشمی، نکته جدیدی بیان نشده است؛ زیرا از گذشته دور تاکنون، این نکته از مسلمات بوده و هست که اگر برای مردم اثبات شود فقیهی در یکی از ابواب فقه از دیگر مراجع اعلم است و از تخصص بالاتری برخوردار است، مقلد می تواند بلکه واجب است از او تقلید کند ولی چنانچه فقیهی در همه ابواب فقه بر سایر فقهای عصرش اعلم باشد یا ملکه اجتهاد داشته باشد که بتواند در ابواب فقه اجتهاد کند، اولویت در تمرکز مرجعیت است. اما راجع به مسایل مستحدثه، هر مرجع تقلید توانمندی که به ملکه اجتهاد دست یافته باشد، قادر است حکم موضوعات جدید را از آیات و روایات استنباط کند و اصلاً معنای اجتهاد همین است.
3- به نظر می رسد پیشنهاد تخصصی کردن فقه و تقلید برای هدف دیگری صورت می گیرد. به این فراز از “اشاره” مصاحبه مکتوب هفته نامه شهروند با هاشمی رفسنجانی توجه کنید:
«اكنون میتوان گفت “آیتالله” هاشمی رفسنجانی در جایگاه حقیقی خود قرار گرفته است. هاشمی رفسنجانی كه در 40 سال گذشته در مقام مبارز انقلابی، نماینده پارلمانی، فرمانده نظامی و مدیر اجرایی قرار گرفته است، از سال گذشته با قرار گرفتن در مقام رئیس مجلس خبرگان رهبری بیش از پیش به عنوان” فقیهی سیاسی” شناخته شده است كه دغدغه اصلیاش نظریهپردازی درباره حكومت دینی است. هاشمی رفسنجانی نماینده مجلس خبرگان مؤلف قانون اساسی نبود اما عضویت مؤثر او در شورای بازنگری قانون اساسی در تعریفی كه امروزه از جمهوری اسلامی در دست داریم، تأثیری مستقیم داشته است.
هاشمی رفسنجانی البته در سال 1358 مخالف تأسیس مجلس مؤسسان یا خبرگان برای تدوین قانون اساسی بود اما در جمهوری اول (68-1358) از اركان اصلی قدرت محسوب میشد و گاه حتی با وجود قائم مقام رهبری یا رئیسجمهوری به عنوان مقام دوم كشور شناخته میشد… در مجموع، نقش هاشمی رفسنجانی در تأسیس جمهوری دوم تقریباً بیبدیل است. جمهوری دوم در سال 1376 با یك جهش سیاسی مواجه شد اما در مجموع، این جهش به گونهای نبود كه صورت تازهای از دولت دینی (كه اصلاحطلبان آن را دموكراسی دینی میخواندند) ایجاد كند بلكه در نهایت به بازگشت اشكالی از حكومت دینی منتهی شد كه افرادی مانند محمود احمدینژاد ترجیح دادهاند از آن به عنوان “دولت اسلامی” یاد كنند. در چنین موقعیتی، دغدغههای هاشمی رفسنجانی به عنوان یكی از مؤلفان جمهوری اسلامی، بازخوانی قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی براساس همین تجربههاست.
هاشمی رفسنجانی البته در موقعیت كنونی بیش از پیش به اهمیت حوزههای علمیه قم و نهاد روحانیت در حكومت اسلامی توجه میكند و آن را عاملی نه فقط برای حفظ اسلامیت كه در جهت درونی كردن جمهوریت نظام سیاسی میداند.
تأكید هاشمی رفسنجانی بر ضرورت درونی كردن مفاهیم دموكراتیك و مدرن از دل حوزههای علمیه و تأكید وی بر اینكه نهادهای حكومتی مانند شورای نگهبان برای تضمین اسلامیت نظام گرچه لازماند اما كافی نیستند، از همین جهت است. در عین حال، هاشمیرفسنجانی تأكید دارد كه حوزه علمیه باید مباحثی مانند انتخابات، حقوق شهروندی، احزاب و دموكراسی را وارد متون درسی حوزههای علمیه قم كند و بپذیرد كه دموكراسی سازگارترین صورت حكومت در عصر جدید با اسلام است.
بدین ترتیب از آغاز به قدرت رسیدن محمود احمدینژاد، رقیب او؛ هاشمی رفسنجانی كه پیش از این تنها بر سازندگی تأكید میكرد، این روزها بیش از هر زمان دیگری از دموكراسی سخن میگوید. گویی هاشمی جدیدی متولد شده است كه از موضع رئیس مجلس خبرگان، خواهان دموكراسی است. یعنی همزمان كه این روزها حتی اصلاحطلبان مذهبی از او به لقب آیتالله یاد میكنند، او نیز از دموكراسی بیشتر دفاع میكند. بدین ترتیب، اگرچه هاشمی برای سومین بار رئیسجمهور نشد اما گویی جمهوری سوم در راه است؟»{شهروند امروز ش57ص111}
باتوجه به نظریه فوق و بر مبنای “فقاهت شورایی”، هریک ازابواب طهارت، صلوة، حج، روزه و… را باید به یکی از مراجع واگذارکرد ولی سیاست را باید به این “فقیه سیاسی” سپرد تا مسایل کشور و جهان را حل کند. البته توصیه آقای صانعی به آقای هاشمی مبنی بر ضرورت فتوی دادن را نیز می توان در راستای همین موضوع تحلیل کرد.
4- آقای هاشمی در باره ضرورت تشکیل شورای فقاهت در شورای نگهبان گفته “اگر اين دو(فقه وتقلید تخصصی) را پذيرفتيم، بايد شوراي فقهي را هم بپذيريم. وقتي با سياست ميخواهيم همه جامعه را اداره كنيم، شوراي نگهبان ناظر مجلس بايد همه تخصصها را در خود داشته باشد و نظر تخصصي بدهد.”
معلوم نیست گوینده، درباره وجود همه تخصص ها در شورای نگهبان چه چیزی را اراده کرده است؟ آیا باید تعداد اعضای شورای نگهبان را از 12 نفربه 50 نفر یا بیشتر افزایش داد یا اینکه باید از نظر کارشناسی متخصصان بهره گرفت؟ اگر منظور افزایش تعداد اعضا باشد، این موضوع اختصاصی به این شورا ندارد، بلکه مجلس نیز باید طوری تعبیه شود که نمایندگان در مجموع از تخصص های لازم برخوردار باشند؛ همچنین سایر مراکز حتی مجمع تشخیص مصلحت نظام و… ولی اگر منظور استفاده از نظریه کارشناسان باشد، این موضوع هم در مجلس، هم در مجمع و هم درشورای نگهبان در حال انجام است. به این منظور، “مجمع مشورتی فقهی شورای نگهبان” به ریاست آیت الله طاهری خرم آبادی و با حضور فعال آیت الله مؤمن از فقهای شورای نگهبان و جمعی از فقها و فضلا درحوزه علمیه قم تشکیل شده است، مجموعه لوایح و طرح هایی که برای رسیدگی به شورای نگهبان ارسال می شود، در آن بررسی و مورد دقت قرارمی گیرد. همچنین، این شورا از نقطه نظرات مشورتی جمعی از حقوقدانان درکمیسیون های مربوطه استفاده می کنند. در واقع، شورای نگهبان ظرفیت استفاده و بهره مندی ازهمه نقطه نظرات علمی فرزانگان و نخبگان فقهی و حقوقی و تخصص های دیگر را دارد ونیازی به تشکیل شورای جدید یا افزایش اعضا که بر خلاف قانون اساسی است، نمی باشد.
5- آقای هاشمی در اظهارات خود دچار یک نوع تناقض گویی نیز شده است، به عنوان نمونه در همایش اجتهاد، ازطرفی از تخصصی شدن فقه و تقلید سخن می گوید و در همان حال نیز از ضرورت تشکیل شورای فقاهت و فقها سخن به میان می آورد. به راستی اگر بناست، هر مجتهدی فقط در باب خاصی متخصص باشد، تشکیل شورا چه اثری خواهد داشت؟ به عبارت دیگر، وجود این شورا چه دردی را دوا می کند؟ زیرا فرض این است که هر یک از مجتهدان، فقط در باب خاصی تخصص دارند و در ابواب دیگر فقه، از تخصص بی بهره اند؛ کسی که در طهارت متخصص است و در تجارت و خمس و زکوة تخصصی ندارد، آیا حق دارد در “شورای فقاهت” درباره تجارت یا خمس و زکوة اظهارنظر نماید؟ و آیا بر فرض ارایه نظر، می توان به آن اعتماد کرد؟ درست مثل اینکه برای درمان “کلیه” از متخصصان قلب، مغز و اعصاب، پوست و….نیز دعوت به عمل آورند تا در درمان این مریض با هم همفکری کنند!
6- کم لطفی آقای هاشمی در این سخنرانی نسبت به مکتب گرانسنگ تشیع و پررنگ کردن اجتهاد در میان اهل سنت، از دیگر موضوعاتی است که باید به نقد آن پرداخت. وی در این باره می گوید: «در قرن دوم هم در بين اهل سنت، اجتهاد بسيار توسعه پيدا كرد و بيش از 100 مسلك در شهرهاي جهان اسلام وجود داشت. در بين شيعه اجتهاد وجود داشت اما نه به فراواني اجتهاد در اهل سنت؛ زيرا بين سنيها، اجتهاد بسيار قويتر بود. شيعيان متكي به اظهارات معصوم عمل ميكردند و مسائل عملي از متن روايات تبيين ميشد. در پايان قرن سوم و شروع غيبت در شيعه، شرايط جديدي پيش ميآيد و اوضاع معكوس ميشود. در اهل سنت به خاطر افراط در مذاهب اجتهادي، خلفا جلوي آزادي اجتهاد را كه قطعاً آثار سياسي داشت، گرفتند. اين دوره، دوره انسداد نسبي در تاريخ تفقه اهل سنت بود؛ برعكس شيعه كه از حالت حديث و روايتگويي به فضاي جديدي وارد شد كه تقريباً فضاي اجتهاد بود. از آن زمان، فقهاي ما درعالم تشيع هم شروع به كارهاي فقهي كردند، علم و اصول تبيين شد، مباني اجتهاد به وجود آمد و روي عقل تكيه بيشتري شد. امروز اتكا به عقل و تعقل، لازمه تفقه و اجتهاد است و به آساني نميشود از توجه ويژهاي كه قرآن به تعقل دارد، گذشت. خداوند انبيا را نزد ما فرستاده تا گنجينه عقل را استخراج كنند؛ به همين خاطر، عقل، پيامبر باطن ناميده شده است.»
وی بی توجهی شیعه به عنصر اجتهاد را از ضعف های مهم این مکتب دانسته، روایات معصومین(ع) را که بدون توجه به عنصر اجتهاد از آن ها رسید، فاقد اعتباردانسته است! «نميتوان جامعهاي را كه تحت عنوان اسلام اداره ميشود، با برخي رواياتي مديريت كرد كه هزار و چند سال پيش در آن شرايط بدون اجتهاد، بدون توجه به عقل و بيتوجه به مصالح و مفاسد، نقل شده است.»
درباره این اظهارات، نکاتی حایز اهمیت است:
الف- اجتهاد چیست؟ آیا فی نفسه دارای ارزش و اعتبار است؟ اجتهاد یعنی مجتهد تمام جهد و تلاش خود را برای به دست آوردن حکم خدا به کار گیرد. در این صورت، آیا می توان ایستادگی در مقابل فرمایش نورانی امامان معصوم(ع)را در قرن اول تا چهارم، اجتهاد نامید و بر آن افتخار کرد؟! در واقع، اجتهاد اهل سنت در برابر نص کلام معصوم بوده است نه برای رسیدن به کلام معصوم و حکم خدا! بنابراین، ازافتخارات شیعه این است که به کلام ائمه(ع) دلبستگی کامل داشته، بهترین و مطمئن ترین راه برای رسیدن به آموزه های الهی را برگزیده است. به راستی، آیا تفرق از راه معصومین(ع) و ایجاد 100فرقه و مسلک در برابر راه امام معصوم(ع)، امری افتخارآمیز است که آقای هاشمی آن را از نکات قوت اهل سنت بر شمرده است؟
ب- آنچه ایشان درباره روایات معصومین(ع) و بی اعتباری آن ها برای جهان امروز مطرح کرده است، جای بسی شگفتی است؛ زیرا آن چه فقهای ما در تمام اعصار برای اجتهاد لازم دارند، نص کلام معصوم(ع)، بدون دخالت اجتهاد و تفسیرهای عقلی است، چنانچه اثبات شود، روایت منقول عین کلام امام نیست و راوی با عقل و اجتهاد خود در آن تصرفاتی کرده است. این حدیث از اعتبار چندانی برخوردار نیست. آیا آقای هاشمی این اظهارات را نسبت به قرآن کریم هم قایل است؟ یعنی می توان گفت از آن جایی که قرآن مربوط به 1400سال پیش است و این آیات، “در آن شرایط بدون اجتهاد و بدون توجه به عقل نقل شده است”، برای جهان امروز فاقد اعتبار است؟! البته این سخنان پوچ را برخی از روشنفکران دگراندیش بر زبان و قلم نحس خود جاری ساخته اند. همین چند ماه پیش بود که آقای محمد خاتمی اظهار داشت در این زمان دیگر قرآن قابل استناد نیست، زیرا قرآن حاوی فرهنگ قبیله ای است که اگر به آن استناد کنیم، باید فرهنگ قبیله ای عرب را هم بپذیریم!
ج- بکارگیری برخی تعابیر درباره خلفا و تعریف و تمجید بیش از حد از اهل سنت، یادآور نطق آقای خاتمی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری هشتم است که کلمه “مولا” در “من کنت مولاه فعلی مولاه” را به معنی دوست گرفت تا از آرای اهل سنت بهره مند شود! آقای هاشمی در این سخنرانی، خلفا را به “راشدین”! توصیف کرده، می گوید: «گرچه در زمان خلفاي راشدين هم عده معدودي از صحابه، مرجع اصلي بودند و شاگردان هم براي مردم و جامعه مرجع قرار ميگرفتند، مردم به علي(ع)، عايشه، ابنعباس، ابن مسعود و… مراجعه ميكردند و احكام را از آنها ميگرفتند تا دينشان را با آنها تنظيم كنند؛ البته در اين ميان، علي ابن ابي طالب از همه نيرومندتر بود.»
گذشته از دادن لقب راشدین به خلفا، ذکر کردن علی(ع) در کنار عایشه، ابن عباس، ابن مسعود و… ظلم فاحشی به امیرالمؤمنین است، آن هم با این تعبیر “البته علي ابن ابيطالب از همه نيرومندتر بود” به راستی آیا امیرالمؤمنین با این گونه افراد قابل مقایسه است؟ درست مثل این که بگوییم طلا از زغال بهتراست. علی(ع) می فرمایند: «و الدهرانزلنی ثم انزلنی حتی یقال معاویة وعلی؛» روزگارمرا آنچنان پایین آورد تا گفته شد معاویه و علی!
حجت الاسلام والمسلمین قاسم روانبخش