سه‌شنبه 11 آگوست 2009 02:55
دكترين فتنه
آيا مي توان به خاطر اين به هم آميختگي ها، جبهه و ميدان و دشمن و دوست را گم كرد و به بهانه وجود ضعف و كاستي يا خطا و اشتباه، بر توسن هواپرستي و بدعتگذاري نشست؟!


اتفاقات تلخ پس از انتخابات را چه بايد ناميد؟ انقلاب يا كودتاي مخملين، شبيخون خزنده دشمن، آشوب يا فتنه؟ دشمن در اين ماجرا، عقده خود را گشود، نيش خود را زد و زهر خود را ريخت هر چند كه به جاي كامروايي، سرش به سنگ خورد. آنچه در اين 2 ماه اخير- با عقبه اي چند ساله- رخ داد، جاي «آسيب شناسي» دارد؛ اينكه چگونه دشمن، فاز نهايي پروژه «انقلاب مخملين» را آغاز كرد اما سرانجام، پروژه مذكور تبديل به طرحي سوخته در كسوت «كودتاي نافرجام مخملين» شد؟ بايد بررسي كرد كه دشمن سي سال پس از پيروزي انقلاب و اعتراف به اقتدار بي بديل منطقه اي ايران، چگونه توانست از ميان شماري از رجال و گروه هاي سياسي «يارگيري» كند اما نتوانست از ميان ملت ايران يارگيري مشابهي داشته باشد و از «انقلاب مخملين» كذايي، تنها اسكلتي عور، از مهره هاي «كودتا» ماند كه بيشتر به كاريكاتور مقلوب و مضحك از انقلاب و جنبش اجتماعي شبيه بود.

اين آسيب شناسي ظاهرا از جنس آسيب شناسي هاي امنيتي و اطلاعاتي است. اينكه اجزاء شبكه كودتا چگونه از سوي طراحان اصلي در كنار هم چيده مي شوند و پازل را كامل مي كنند بي آن كه تك تك اعضا و اجزاء لزوما از كار ويژه ديگري و «ايستگاه آخر» باخبر باشند. يا اينكه چگونه افرادي به خاطر خواسته ها و عقده ها و دلخوري ها و هيجان هاي شخصي، نزده به ساز دشمن مي رقصند و تبديل به چرخ حركت ماشين عمليات او مي شوند. يا برخي از همين شخصيت ها چگونه و با چند واسطه (و پل) به سرويس هاي جاسوسي بيگانه مرتبط مي شوند بي آن كه روحشان هم خبر داشته باشد و خيال كنند خود شخصا تصميم مي گيرند و عمل مي كنند و «فعال» و «موثر» هستند نه منفعل و متأثر. يا اينكه دشمن با چه مكانيزم ها و در چه فرآيندي توانسته هجمه و شبيخون را بومي كند و اصطلاحا آن را گريم خودجوش، داخلي، مدني، اجتماعي و ايراني كند حال آن كه آغاز تا انجام اين سناريوي بزرگ، خارجي است.

مي توان گفت دستگاه اطلاعاتي و امنيتي و قضايي ما در مسئوليت آسيب شناسي و پيشگيري، سال ها بلكه حداقل يك دهه كوتاهي كرده است وگرنه كسي كه سال ها پيش در ويلاي شخصي جرج سوروس- سرمايه گذار و اسپانسر اصلي كودتاهاي مخملين- به همراه چند تن از هم قطاران حضور يافت و خبر اين ملاقات به طور تصادفي از سوي خانم «ك-الف» روزنامه نگار شهرت طلب حاضر در آن نشست درز پيدا كرد، بايد همان هنگام مورد تعقيب و محاكمه قرار مي گرفت نه امروز كه پس از تحميل انبوهي از هزينه ها به كشور و ملت، تازه در دادگاه قرآن و نهج البلاغه بخواند و ابراز ندامت كند و از غفلت سخن بگويد. اگر كوتاهي نشده بود، گريبان اين آقا و امثال وي بايد سال ها پيش كه از طريق مطبوعاتي چون ارگان شهرداري و با استفاده از همكاران بعدي روزنامه هاي زنجيره اي (پايگاه هاي مطبوعاتي دشمن) سنگ بناي عرفيگري و سكولاريزم را گذاشتند، گرفته مي شد يا آن هنگام- حد فاصل سال هاي 82 تا 84- كه وي و هم رديف هايش دوره افتادند و در نشست هاي محفلي به شماري از ورشكستگان به تقصير دوم خردادي گفتند خاتمي مرد اين ميدان ها نيست اگر مي خواهيد با نظام و رهبري دربيفتيد، روي فلان آقا سرمايه گذاري كنيد. آنچه امروز اين عناصر آلوده به بيگانه در دادگاه مي گويند- با همه اهميت- اطلاعاتي سوخته، و ديرهنگام است. امروز افكار عمومي منتظر نيست تا امثال اين آقايان در دادگاه به اعلام شكست و دلايل ورشكستگي مدعيان دروغين اصلاح طلبي بپردازند، كه مردم سال ها پيش از مدعيان روشنفكري، به كنه ماجرا پي بردند و از آنها فاصله گرفتند. آنچه انتظار امروز مردم از مراجع امنيتي و قضايي است، رازگشايي از اتفاقات 7-6 ماه اخير و عقبه آن است. اينكه در چه فرآيندي، چهره هايي چون موسوي و كروبي و خاتمي و چهارمي و پنجمي و ششمي و… بازي خوردند و تبديل به مهره هايي آلت فعل شدند هر چند كه خيال مي كردند معركه گردان هستند. و نيز، اينكه به ويژه در دهه اخير، پروژه هاي حاكميت دوگانه، فشار از پايين و چانه زني در بالا با چاشني اغتشاش و آشوب، تحصن و خروج از حاكميت و تهديد به تعطيلي انتخابات، داد و ستد اطلاعات سري با خارج و هماهنگي كامل- بازي و پاس و آبشار- با بيگانگان براي ايراد فشار مؤثر به جمهوري اسلامي و نظاير آن در كدام اتاق هاي فكر و خانه هاي مجلل و «مصون» تيمي ساخته و پرداخته شد.

از اين پرسش هاي بي شمار كه بگذريم، بايد گفت دقيق ترين آسيب شناسي امنيتي و اطلاعاتي درباره «فتنه» را اميرمؤمنان علي عليه السلام كرده است، آنجا كه پس از فتنه «قرآن هاي سرنيزه» در ماجراي صفين و مغلوبه شدن جنگ- و كشيدن كار به حكميتي كه حاميان آن پس از مدتي سر به توبه و مذمت خويش گذاشتند- به خطبه ايستاد و «فتنه» را كالبدشكافي كرد. و چه كالبد متعفني! همين يك خطبه (خطبه 50 نهج البلاغه) را مي توان به عنوان نظريه و دكتريني با ارزش، در آكادمي ها و كرسي هاي علوم سياسي به بحث گذاشت. حضرت با تعبير «انما» شروع فتنه ها را به دو چيز منحصر كرد و فرمود «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع… آغاز وقوع فتنه ها منحصرا در هوا و هوس هايي است كه پيروي و بدعت هايي است كه گذاشته مي شود». و شايد مقدم داشتن «هوا»ها بر «بدعت»ها دلالت بر اين داشته باشد كه ابتدا شخص عمل خطا و مجرمانه را به عنوان خواستني- و نه زشت و منكر- مرتكب مي شود و با اباحي گري، قيد دين را مي گسلد و سپس براي موقعيت جديدي كه ايستاده، در قالب «بدعت» نظريه مي بافد و «موضع» جديد را توجيه مي كند. به تعبير ديگر سكولاريسم- جدا كردن حيات سياسي و اجتماعي از دين و يله شدن در بي قيدي- ابتدا در عملكردها و روحيات پديد مي آيد و سپس در نظريه و رويكرد و باور خود را نشان مي دهد.

در تاريخ انقلاب ما پس از پايان جنگ و آغاز دوره هاي توسعه اقتصادي و سياسي نيز اين واقعيت خود را نشان داد. يعني ابتدا آلودگي به زراندوزي و اشرافيگري و مسابقه تجمل و امتيازخواهي و تمايزطلبي، طيف هايي از صاحب منصبان و حلقه هاي سياسي را ضعيف كرد و پس از اين ضعف روحي بود كه ويروس «شبيخون و تهاجم فرهنگي» همان طيف ها را از پاي درآورد تا هرگاه كه سخني گفتند يا تصميم سازي كردند، بوي وادادگي و ولنگاري و كم غيرتي، مشام ناظران را آزار دهد. و شگفتا از نگاه نافذ مقتداي انقلاب كه در اين 20 سال، هشدار درباره «اشرافيگري و امتيازطلبي» را به موازات هشدار درباره «شبيخون فرهنگي» تكرار كرد. سيماي آبله گون و زشتي كه فتنه، پس از انتخابات از خود نشان داد در يك دگرگوني- انقلاب به عقب- 20 ساله پديد آمده بود. بازيگران صاحب نام فتنه- آنها كه با قرآن هاي سرنيزه دشمن همنوا شدند بلكه خود پيشاپيش براي دشمن، قرآن سر نيزه كردند تا نداي قرآن ناطق مهجور و مغفول بماند- به دلايل گونه گون از سال ها قبل رو به پوكي و فرسودگي دروني گذاشته بودند مانند درخت ستبري كه حتي چند نفر هم نتوانند در گرداگرد آن دست در دست هم حلقه كنند و تنومندي و ارتفاع آن ناظران را انگشت به دهان كند اما چون ريشه اش پوسيده و تنه اش پوك شده، به طوفان و تكاني بلكه گاه بي هيچ تكاني سقوط كند. پريروزها يكي از همين درخت ها را ديدم كه افتاده بود. شايد سه نفر به زحمت مي توانستند گرد آن دست به دست هم بدهند. اما درون آن به غايت تهي بود و فقط پوسته و ديواره اي 8-7 سانتي از آن باقي مانده بود. رجلي كه به دست خويش و با هوا و هوس و عقده گشايي، ريشه دينداري و تولا و تبرا را بخشكاند، معلوم است كه صرفا تبديل به كنده اي براي لانه كردن انواع طفيلي ها مي شود.

اميرمؤمنان در ادامه كالبدشكافي فتنه فرمود «رجالي در آن رجالي ديگر را در غير دين خدا پيروي مي كنند» و سپس بر اين كلام حكيمانه افزود: «اگر باطل خالص مي ماند و با حق آميخته نمي شد بر جويندگان حق پوشيده نمي ماند. و اگر حق خالص مي ماند و با باطل پوشيده نمي شد، زبان معاندان از آن كوتاه مي شد. اما بخشي از حق و قسمتي از باطل را مي گيرند و به هم مي آميزند پس آنجاست كه شيطان بر پيروان و دوستان خود مستولي و چيره مي شود. و كساني نجات مي يابند كه از جانب خدا، حسن و نيكويي بر آنها پيشي گرفته است.»

حق را از باطل بايد جدا ساخت. نبايد گذاشت آلودگي حق به باطل، زبان معاندان و بهانه جويان را دراز كند. و نبايد اجازه داد بر باطل، لعاب حق بكشند و حق نمايي كنند. اما آيا مي توان به خاطر اين به هم آميختگي ها، جبهه و ميدان و دشمن و دوست را گم كرد و به بهانه وجود ضعف و كاستي يا خطا و اشتباه، بر توسن هواپرستي و بدعتگذاري نشست و ديگران را با اين توجيه فريفت كه «حالا كه فضاي فتنه است، شما بي طرف بمانيد و سكوت كنيد» يا «حالا كه فلان خطا محرز است پس پيش به سوي بازي در زمين دشمن»؟! مي شود به خاطر عقده هايي گشوده نشده يا حتي گلايه اي به حق و اعتراضي مشروع- مثلا از دولت و رئيس جمهور- و به خيال اينكه طرف دعوا رئيس جمهور و دولت است، شمشير و نيزه بر سينه كشور و نظام كرد شايد كه نوك آن هم به دولت بگيرد و حسابي شخصي تسويه يا اعتراضي عملي شود؟! آيا نمي بينند كه دشمن اصل كشور و ملت و نظام را نشانه رفته است؟

نوشتار حاضر بيش از اين مجال بسط ندارد اما اگر در خانه كسي باشد شايد همين عبارات حكيمانه از رهبر فرزانه انقلاب در ديدار با پرسنل وزارت اطلاعات (31 مهر 1381) كه براي همه ما درس آموز است، بس باشد: «شما در زيارت امام حسين(ع) و ديگر ائمه يك جاهايي مي خوانيد صبرا و احتسابا. تو صبر كردي در مقابل اين حادثه و مصيبت، اين تكليف سنگين و اين محروميت را پاي خداي حساب كردي. بيخودي كه نمي شود پاي خدا حساب كرد. تا براي خدا نباشد كه نمي شود پاي خدا حساب كرد. مگر مي شود سر خدا را كلاه گذاشت؟! انسان كاري را از روي شهوت و غضب خودش انجام دهد، بعد بگويد اين هم براي خدا!… اين دل چيز عجيبي است، گاهي اوقات، به وسيله اي كه انسان را به اوج آسمان ها و اوج معنويت مي برد، تبديل مي شود، گاهي هم به عكس، به سنگ سنگيني تبديل شده كه بسته شده به پاي انسان و انسان را تا اعماق دره فرو مي برد، غرق مي كند، پدر انسان را درمي آورد. اگر دل به پول و به شهوت جنسي و به مقام و اين چيزها داديد، اين همان سنگ سنگين است، ديگر دل نيست. در آن صورت؛ ده بود آن، نه دل كه اندر وي- گاو و خر بيني و ضياع و عقار. آن دلي كه در آن عشق اتومبيل فلان وجود دارد، آن دل نيست، گاراژ است! بنگاه معاملاتي است! شاعر مي گويد دلي كه اينها در آن باشد، آنجا طويله است، ده است، دل نيست. دل جاي خداست، جاي نور است.»

آنچه ملت ما را برخلاف برخي نخبگان رفوزه سر پا نگاه داشت تا با هوشياري و مرزبندي، از انقلاب مخملين كذايي كاريكاتوري مضحك بر دستان دشمن باقي بگذارند، همين بينش ناشي از پيراستگي بود. دشمن در ملت ما نقطه ضعف براي رخنه نجست.

نویسنده: محمد ايماني

کاروان طریق القدس

آرشیو