اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی بسیج دانشجویی امیرکبیر – استاد امیرحسین ترکشدوز که به دعوت شورای نقش آفرینی تخصصی بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی امیرکبیر به ایراد سخنرانی پیرامون علم دینی و دانشگاه ایرانی پرداخت.
وی در بخش اول سخنان خود با اشاره به زمینه های شکل گیری دانشگاه ایرانی به شرح موجبات ذهنی و موجبات عینی پیدایش دانشگاه در ایران پرداخت و دانشگاه ایرانی را به خودی خود موجودی متفاوت از دانشگاه های دیگر دنیا به شمار آورد.
تاسیس مدرسه دارالفنون به عنوان اولین مدرسه ی دروس جدید مساله نخست مورد بررسی در این سخنرانی بود. پس از آن آقای ترکشدوز دیدگاه مرحوم امیرکبیر در مورد علوم جدید را توضیح داد و اضافه کرد که به نظر می رسد مرحوم امیرکبیر علاقه چندانی به مبانی ایدئولوژیک علوم جدید توجهی نداشته و بیشتر به این علوم به عنوان ابزار می نگریسته. به طور کلی میرزاتقی خان امیرکبیر تا آن زمان تصور روشن و منقحی از تاثیرات این علوم در زمینه های مختلف دیگر نداشته است و دلیل قاطعی نداریم که او را به عنوان یک شخصیت متجدد بشناسیم.
وی در بخش بعدی، سخنان خود را به دو قسمت تقسیم کرد و متذکر شد که قصد دارد در ادامه به «شرح موجبات ذهنی» و «موجبات عینی» پدید آمدن دانشگاه ایرانی در زمان رضاخان به عنوان زمان بوجود آمدن اولین دانشگاه ایرانی بپردازد.
وی در مورد زمینه های ذهنی بوجود آمدن دانشگاه ایرانی به طور خلاصه به دو بخش «متوهم بودن تاسیس کنندگان نسبت به سنت» و «متوهم بودن آنان نسبت به تجدد» اشاره کرد و در بخش زمینه های عینی بوجود آمدن این نهاد به دو قسمت «خفقان و دیکتاتوری رضاخانی» موسوم به دیکتاتوری مصلح و نیز «اقتصاد سرمایه داری وابسته» به عنوان دومین زمینه عینی تشکیل دانشگاه در زمان رضاخان اشاره کرد.
وی در ادامه به اختلاف میان بوجود آورندگان دانشگاه در زمان رضاخان و زمان امیرکبیر اشاره کرد و گفت که خود رضاخان انسان روشن و با بصیرتی نبوده است ولی اطرافیان او این مسائل را می دانستند و به طور کلی مشی و عملکردشان با مرحوم امیرکبیر در زمینه ایجاد دانشگاه و روش برخورد با آن متفاوت بوده است.
در مورد موجبات ذهنی افرادی که دانشگاه ایرانی را در زمان رضاخان پایه گذاری کردند تصورشان از ایران این بود که ما در ایران هیچ نداریم. نه فرهنگ و نه اقتصاد. در نتیجه دانشگاه را باید در یک خلا پایه گذاری کنیم. این در حالی است که دانشگاه مدرن در غرب – علی رغم تضاد ایدئولوژیکی که میان سنت و مدرنیته وجود دارد – از دل دانشگاه های سنتی شکل گرفته است. دانشگاه های معروفی مانند آکسفورد و کمبریج و سوربون همگی حوزه های علمیه ی مسیحی بوده اند. در نتیجه دانشگاه ایرانی یک کپی برداری درست از دانشگاه مدرن هم نیست.
این در حالی است که در طول زمان قاجاریه حوزه علمیه تهران یک حوزه علمیه عقلی بود که فلسفه در آن تدریس می شد و اتفاقا فلسفه در آن محدود به فلسفه اسلامی هم نشده بود و می شد از دل همان دانشگاه تهران را بوجود آورد.
در زمان دیکتاتوری رضا خان چه روشنفکران چپ گرا و چه روشنفکران راست گرا دیکتاتوری او را به عنوان یک دیکتاتوری مصلح می شناختند و آن را تایید می کردند. نظریه دیکتاتوری مصلح یک نظریه سابقه دار است. مانند فردریک کبیر که از پادشاهی بود که در زمان کانت زندگی می کرد و از او به عنوان دیکتاتور منور یا دیکتاتور مصلح یاد می شد. در زمانی که با زور سرنیزه حجاب از سر زنان ایرانی گرفته می شد هیچ کدام از روشنفکران ما صدایشان برای آزادی و حقوق بشر در نیامد! مگر زن چادری دارای حق و حقوق خود نبود؟
از سوی دیگر شما در تمام دوران روشنفکری ایران از زمان همان میرزا ملکم خان یک اثر فلسفی قوی در نقد مبانی تفکر اسلامی نمی بینید. طبیعتا وقتی شما می خواهید تمدن سازی بکنید باید بیائید و تمام ریشه های یک تمدن را مورد بررسی قرار بدهید و آن ها را نقد کنید و تئوری های جایگزین ارائه بدهید. ولی روشنفکران ما برای برخورد با سنت از سخیف ترین گفتارها استفاده کرده اند و تنها با تمسخر توده های عوام اجتماع و مثال آوردن از پائین ترین اقشار اجتماع سعی در کنار زدن سنت کرده اند.
تمدن اسلامی به مانند یک قلعه می ماند که پهلوانان این تمدن درون این قلعه قرار دارند. پهلوانانی مانند ابن سینا، صدرالمتالهین و فارابی. کسی که می خواهد این تمدن را فتح کند باید بتواند وارد این قلعه شود و با تک تک این پهلوانان کشتی بگیرد و آن ها را زمین بزند در حالی که روشنفکران ما هرگز دست به چنین کاری نزدند و تنها از بیرون قلعه تیر پرتاب کرده اند. یک بار نیامدند نقد اسفار یا نقد شفا بنویسند. حتی نقد طبیعیات و ریاضیات آن را نیز نکرده اند.
o موجبات عینی: جو استبداد و اقتصاد سرمایه داری وابسته
– دانشگاه ایرانی کپی برداری از دانشگاه غربی هم نیست، روگرفتی از دانشگاه مدرن نیست. دانشگاه مدرن خلاف وجود اختلافات ایدئولوژیک در حیطه نظری بین سنت و تجدد در غرب اتفاقا در قلب سنت و در کلیساهایی که دانشمندان را پرورش می دادند شکل گرفت. مثل آکسفورد و کمبریج و سوربون.
– در زمان رضاخان روشنفکران لائیک چپ و راست استبداد رضاخان را ممدوح می شمردند. چون او را دیکتاتوری مصلح تلقی می کردند. مانند فردریک کبیر پادشاه هم عصر کانت. این یک گرایشی است که به استبداد با نگاه مثبت نگاه می کند و دانشگاه در این شرایط فکری روشن فکران شکل گرفت.
موجبات ذهنی: متوهم بودن نسبت به سنت، متوهم بودن نسبت به تجدد
– در میان تمام اثرات روشنفکران از زمان همان میرزا ملکم خان شما هیچ اثر فلسفی جدی را که با پهلوانان تمدن ایرانی کشتی بگیرد را نمی بینید.
– از بیرون قلعه تیرانداخته اند. هیچ وقت وارد قلعه این بزرگان نشدند.
– مثلا جمال زاده با نوشتن داستان هایی تصویر بدی از عوام دیندار نشان می دهد. می آید بدترین افراد را گیر می آورد و نقد می کند. برای نقد دین می رفتند سراغ سخیف ترین گفتارها. در حالی که در همان زمان علامه نائینی هم بود ولی چرا نرفتند او را نقد کنند؟ یا چرا نیامدند نقد اسفار بنویسند؟ نقد شفا بنویسند؟ حالا هر زمینه ایش را!
– فیلسوف بما هو فیلسوف را باید جدی گرفت ولی این افراد اصلا وارد فلسفه نشده اند. اصلا در قد و قواره های افراد جریان سازی مانند کانت و هگل ظاهر نشدند. تنها به گفتارهای سخیف برای زیر سؤال بردن دین روی آوردند.
– بیتشر انتلکتوال بوده اند و گرایش های سیاسی اجتماعی داشته اند تا فلسفی باشند و حرف های عمیق داشته باشند.
– پس کسانی به دانشگاه ایرانی شکل دادند که نسبت به سنت در توهم بودند. سنت را از زبان سطحی ترین لایه های آن می شناختند.
– مدارس علمیه ای داشتیم که در زمینه های فعالیت می کردند که می توانستند شاخه های جدید فکری را بوجود بیاورند. مثلا حوزه علمیه تهران حوزه ای فلسفی است و فقط شاخه الهی فلسفه را بررسی نمی کند و عمیق است. می شد از دل همان حوزه علمیه تهران دانشگاه تهران بوجود بیاید.
– روشنفکران ایدئولوژی را نقد می کنند ولی خودشان ایدئولوژیک رفتار کرده اند. خودشان سیاه و سفید کرده اند که زود مخاطبشان را وارد عمل کنند. نمی شود با عنوان کلی سنت تنوع بیرونی را از بین ببریم.
– یا در عالم متجدد ما موسولینی و هیتلر را داریم. تمام مورخین آن ها را به عنوان مظاهر تجدد می دانند. روشنفکر ما ولی می آید می گوید عرصه تجدد عرصه عقلانیت و عرصه سنت عرصه تعبد است! پس فاشیزم و نازیسم را چه طوری توجیه می کنید؟
– درک ایدئولوژیک از تجدد زمینه ذهنی دیگر شکل گیری دانشگاه ایرانی بود.
– زمینه عینی ساختار سرمایه سالار وابسته و ساختار قدرت مطلقه یاد کرد.
– در زمانی که چادر را از سر زنان با سرنیزه گرفتند یکی از روشنفکران ما صدایش در نیامد. تجدد با این چهره خشن بوجود آمد و بدتر از همه توجیه روشنفکرانه هم داشت.
– خود روشنفکران بودند که مقاومت نهادی مثل روحانیت را که همیشه راهکار آرام کردن اوضاع و ساختار اجتماعی مهار قدرت مطلقه بوده را شکستند. آشفتگی را خودشان درست کرده بودند و برای حلش ایده دیکتاتوری مصلح را ارائه دادند!
– دانشگاه در غرب چه گونه بوجود آمد و در ایران این طوری نبود.
– ساختار اقصاد وابسته زمینه دیگر شکل گیری دانشگاه ایرانی است. دانشگاه فرنگی بورژوازی اش هم مولد است. سرمایه داری ما مصرف گرا بود.
– تصور می کردند که جامعه ایران از هر محتوای فرهنگی تهی است. این وابستگی اقتصادی هم ریشه در همین دارد.
– حتی اقصاد قبلی را نابود کردند.
بخش دوم
– همان قدری که افراد وابستگی خودشان را به رسول باطنی حفظ می کنند علمی که تولید می کنند قابل استفاده است.
– برخورد باید سازنده و فعال باشد. نمی شود برخورد آری و نه ای کنیم. باید برخوردمان اصلاحی و سازنده و انتقادی باشد. نه همه و هیچ.
– علم بما هو علم الهی و اسلامی است.
– این که می گوئیم علم غربی ناپسند است دلیلش این است که علم مشروط به جهل است. ما باید از ان جهل زدایی و وهم زدایی کنیم. ما مال خودمان می دانیم علم را «هذه بضاعتنا»
– باید علم را تحت ولایت وحی قرار بدهیم. آن می شود علم دینی.
– علم دینی آغاز کردن از نقطه صفر نیست.
– باید در تجدد ساختار شکنی کنیم و از مصالح آن علم دینی تولید کنیم.
– کارکردهای علم دینی هم باید دینی باشد.
– پذیرش ولایت وحی و کارکرد دینی علم اسلامی را می سازد
– تعین اجتماعی علم در یک نهاد شکل می گیرد.
– نهاد دانشگاه باید خودش را در ارتباط واقعی با نهادهای دیگر اجتماعی تعریف کند.