بچهها از ۷- ۷ و نیم در میدان فلسطین حاضر شدهاند، تا غرفه را راه بیندازند. از همان اول صبح گرمای هوا به شدت محسوس بود. چهارچوب غرفه که به پا شد، بچهها دنبال این بودند که سقفی برای غرفه بیندازند. رامین این مهندس کشتیساز! آماده بود تا مهارت گشودن بادبان را در انداختن سقف بر روی غرفه بیازماید. بچهها با ترفندهای دیدنی –که به سخن نیاید- سقف را به پا کردند. سر در غرفه این جملهی کلیدی از سیدناالقائد قرار داشت: «فلسطین کلید رمزآلودی است که درهای فرج را خواهد گشود». در دیوارهی غرفه کاریکاتورهایی از غزه و مقاومت برای نمایش گذاشتند. در کنارش چندتا از طرحهای مهم بستهی من نسکافه نمیخورم را بر غرفه آویزان کردند. یک کار دستی هم گذاشتند. نوشابهها و نسکافههایی پر از گلوله … به همت محمدصادق برشورهای سیاه سفید آ۶ را در تیراژ زیادی آماده شده بود. یک طرف عکس تبلیغ عبری نستله در تهران و طرف دیگرش در چند مدل کاریکاتورهایی مرتبط. بعضی کاریکاتورهای جدید از بیژنی بود.
بچهها کم کم جمع میشوند. از ۴-۵ دانشگاه مختلف. ۲۰-۳۰ نفر آدم. تقسیم میشوند به گروههای کوچک تا بروشورها را پخش کنند. کارگر جنوبی، چهارراه ولیعصر(عج) و… . چند نفری هم میمانند کارهای غرفه را انجام دهند. با مردم حرف بزنند. علی و محمد حسابی زحمت میکشند. واقعا غرفه بر دوششان است. مردم میآیند. نمایشگاه را میبنند، حرف میزنند، سوال میپرسند. و بچهها زیر گرما حرف میزنند. مشورت میدهند و میگیرند.
یک سری هم میروم غرفه فعالین سایبری. روحالله و باقی دوستان را میبینم. صحبتی میکنیم. برمیگردم به سمت غرفه. با محمد و افشین میرویم برای پخش بروشورها. کمی که از پخش میگذرد، سجاد بهمان اضافه میشود. سجاد شروع به داد زدن میکند: کوکا کولا نخوریم. نستله نخوریم. بعد بروشورها را میدهد دست مردم. به محمد میگویم نیروهای جوان اینجوریاند! رئیسجمهور دارد سخنرانی میکند. یک سخنرانی خوب. در دلم خدا را شکر میکنم.
در حال پخش بودیم که وزیر صنایع را میبینیم. بروشور درباره نستله میبریم بهش میدهیم. خیلی خوب استقبال میکند. همراهش میرویم.
– آقای وزیر! چرا معاون شما از نستله شرکتی که از نتانیاهو جایزه گرفته است، تقدیر میکند؟
– هر چی رسانههای میگویند باور نکنید
– ولی رئیس بانک صنعت و معدن. متن حرفهاشان هست. چرا پس تکذیب نکردید؟ بالاخره ماجرای نستله به کجا میرسد؟
– ما زمان جنگ غزه دو ماه تعطیلش کردیم. بازخورد خوبی هم داشت. اما بعد یک گواهی آوردند که با شرکت بینالمللی در ارتباط نیستند
– چطور در ارتباط نیستند؟ مدیر شرکت تهرانشان خارجی است.
– البته خارجی بودن به خودی خود اشکال نیست. ولی داریم یک طرحی را در هیئت وزیران به تصویب میرسانیم که حتما تصویب خواهد شد که به شرکتهای حامی صهیونیسم اصلا جواز ندهیم. به هر حال ما میخواهیم ساز و کار قانونی داشته باشیم.
– آقای وزیر! این قانون خیلی هم خوب است. ولی آیا شامل شرکت نستله میشود؟
– نستله بالاخره جواز گرفته است. و خوب بعضی مراجع اقتصادی هم اصرار دارند که باشد. ولی با آن قانون میشود کاری کرد
– من خاطرم هست سال ۸۵ که تجمع کرده بودیم مقابل مجلس، مدیر روابط عمومی نستله سوییس رابطه با صهیونیستها را تکذیب نکرد. فقط به طرز بیشرمانهای تهدید کرد که خودتان بیکار میشوید! انگار زمان شاه است. آن وقت اینجا بعضیها…
– بالاخره اونها دلشان با صهیونیستهاست.
– آقای وزیر! صهیونیست بودن یک شرکت را در این قانون فقط به سهامدارانش محدود نکنید. عملکرد یک شرکت مهم است که دارد به صهیونیستها خدمت میکند. سرمایهگذاری نستله باعث رونق اقتصادی اسرائیل شده است. به صندوق هولوکاست کمک کرده است. جایزه گرفته است.
– بلی حتما ما یک چیز جامع خواهیم دید.
به وزیر دو تا بروشور داده بودیم. یکیاش را پس داد گفت بدهید کس دیگر استفاده کند. خداحافظی کردیم رفتیم. به نظرم وزیر کاملا صادق آمد. و فضای فکریاش هم مناسب بود. امیدوارم بتواند کاری کند.
برگشتیم پیش بچهها تا برای توزیع کمکشان کنیم. کم کم صحبتهای دکتر تمام میشود. حداد عادل را میبینیم. به او بروشور میدهیم. ازش میخواهیم پیگیری کند.
مردم هر کس در کنار سایهای زیراندازی انداخته است. تا آماده شوند برای خطبهها. کمی از خطبهها را بروشور پخش میکنیم. راه میافتیم سمت غرفه در میدان. تا به خطبهها گوش دهیم. میروم وضو میگیرم. آب خنکش روح آدم را صفا میداد و یادآوری میکرد تشنگی شدید را!
گوشهای در آفتاب مینشینیم. داغ است. محمد میگوید بلند شویم بایستیم. خطبه را هم گوش میدهیم. محمد ف. میگوید مگر چه فرقی با مردم داریم. عین آنها مینشینیم. محمد میگوید باشد بنشینیم. یکی دو دقیقه میگذرد. محمد ف. میگوید حالا بلند شویم موقع نماز میآییم مینشینیم…
نماز را میخوانیم. پژمان یک سری پوسترها را میبرد بین مردم. یک بنده خدایی با شیلنگ از آب وسط میدان، مردم را آبپاشی میکند. مردم برایش دعا میکنند. چشم میچرخانم. ضرغامی را میبینم. دارد میرود. تنهاست. فکر میکنم چه چیز را میشود ازش پرسید در این اندک فرصت. میروم سراغش. سلامش میدهم.
میپرسم: آقای ضرغامی! چند نکته!
داشتیم از زیر آب رد میشدیم. گفت: نکته را ول کن. آب را ببین.
– چرا برنامهی «دیروز، امروز، فردا» را تعطیل کردید؟
– برنامه تعطیل نشده است. هست هنوز. حرف سایتها را باور نکنید. اینجوری باشه راحت بهتان خط میدهند! برنامهی خوبیه؟
میخواستم بگم منبع من سایتها نیست. موثقتر است. نگفتم. گفتم: برنامهی خوبی است. حداقل صدای اساتید و متفکرین انقلابی شنیده میشود.
– گفت اینها همیشه به صدا و سیما میآمدند. فرقی نکرده است. عین همیشه است.
داشتیم فکر میکردم یعنی چی؟ واقعا درباره ما چی فکر میکند؟ دست داد و رفت.
رفتم زیر آب. خنکی آب تمام گرما را شست. خیس شدن راحت و بی دغدغه، مزهای داشت که نگو. آدم دلش میخواهد بعد ماه رمضان اینجوری زیر باران رحمت قرار گرفته باشد. بعد از تفریح! برگشتم به غرفه و کمک برای جمع کردن وسایل…
salam