سه‌شنبه 29 آوریل 2014 12:06
اولین خاکریز

محمد به انتهای خاکریز نگاه کرد. هر بار به خاکریز نگاه می‌کرد. احساس خوشایندی داشت. اولین خاکریز را خودش در مناطق جنگی احداث کرده بود. وقتی که بچه‌های بسیج نمی‌دانستند خاکریز چیست؟ آن زمان بسیجی‌ها را دیده بود که در دشت صاف مقابل دشمن می‌جنگیدند و برای تهیه سرپناه، خودشان را به آب و آتش […]

khakrizمحمد به انتهای خاکریز نگاه کرد. هر بار به خاکریز نگاه می‌کرد. احساس خوشایندی داشت. اولین خاکریز را خودش در مناطق جنگی احداث کرده بود. وقتی که بچه‌های بسیج نمی‌دانستند خاکریز چیست؟ آن زمان بسیجی‌ها را دیده بود که در دشت صاف مقابل دشمن می‌جنگیدند و برای تهیه سرپناه، خودشان را به آب و آتش می‌زدند. محمد بیشتر از آنکه یک نیروی مهندسی باشد، یک فرمانده نظامی بود که با موتور جلوی تانک‌ها راه می‌رفت. به راننده‌ها برنامه می‌داد و در کنار فرمانده‌ها، طراحی نظامی می‌کرد. آن روز به فرمانده نیروها گفته بود «باید خاکریز بزنیم!» محمد برایش توضیح داد که مدرک مهندسی مکانیک دارد و در یک شرکت راهسازی مدتی در خوزستان کار کرده است و می‌تواند یک مانع بزرگ خاکی بین خودشان و دشمن ایجاد کند. مانعی درست مثل یک تپه خاک تا خودی‌ها از تیررس و دید دشمن خارج شوند. آن لحظه فرمانده ناباورانه به او نگاه کرده بود. وقتی همان فرمانده صبح روز بعد خاکریز را دیده بود، محمد را بغل کرده بود و گفته بود: «ناز شصتت! نمی‌دونم چرا تا الان به فکر خودمون نرسیده بود!»

منبع: کتاب «عصر روز سوم»، زندگی نامه داستانی مهندس شهید محمد طرح‌چی

tarhchi

برچسب‌ها:
نظرات
  1. عبد
    01 مه 2014

    ناز شستت!
    خدا خیرتون بده…

کاروان طریق القدس

آرشیو