به راستي اين سه پيکر گمنام به کدامين ديار، به کدامين مادر چشم به راه، تعلق دارند که امروز بر سر تهران منت نهادند تا در آغوش شهر ما و در قلب دانشگاه پيامنور، مهد علم و دانش، بيارامند، به کدامين ديار تعلق دارند که آمدهاند تا در آغوش شهر پر هياهوي ما خواب ابديشان را زندگي کنند.
امروز در سالروز اربعين حسيني، خيابان نخل در شهرک محلاتي با قدمهاي سه لاله گمنام هشت سال دفاع مقدس که بر شانههاي منتظران و مشتاقان تشييع ميشدند، متبرک شد. امروز خانوادههاي شهدا و اهالي محل از پير و جوان، مذهبي و غيرمذهبي، مادر و دختر، پدر و پسر، آمده بودند بگويند: نازنين من دلتنگ نشو اگر پدرت اينجا نيست، اگر مادرُخواهرت اينجا نيستند، ما به جاي مادرت برايت اشک خواهيم ريخت، ما به جاي خواهرت برايت خواهيم گريست و به جاي پدرت يادت را گرامي خواهيم داشت.
خوره ترديد به جانم افتاده بود/ ميخواهم مطمئن شوم
اربعين حسيني، شهرک محلاتي، ساعت 9:20
فلکه اول شهرک شهيد محلاتي که سکونتگاه رزمندگان، جانبازان و خانودههاي شهداي هشت سال دفاع مقدس است از ازدحام جمعيتي که لحظه به لحظه به تعدادشان افروده ميشود، موج ميزند. بوي اسپند و گلاب در هوا پيچيده است. گروه مارش نظامي در کنار ميدان با نظم ايستادهاند و ملودي خود را ميسرايند. ملودي اندوه.
غم بر چهره خيابان نشسته است. بر چهره مردم هم. گوشه و کنار زنان و مادراني را ميبينم که نجيب و آهسته گريه ميکنند. ميخواهم باور کنم که اين شهدا ما را ميبينند اما خوره ترديد بر دلم چنگ انداخته است. احساس ميکردم فريبي در انتظارم است. تيغ ترديد يقينم را دريده بود. به خودم نهيب زدم امروز آمدهام تا تکليفم را مشخص کنم. امروز بايد نشانهاي بيابم تا باور کنم….
مردم، منتظر پيکر شهدا هستند تا آنچه را که شايسته آنان است نثارشان کنند. آمدهاند به اين سه لاله گمنام، اما نه، به اين سه لاله بنام نزد خدا، بگويند درست است که در نظر ما گمنامايد وليکن اين گمنامي دليل بر بيمهري ما نيست. ما آمدهايم تا با افتخار شما را به آرامگاه ابديتان بدرقه کنيم. آمدهايم تا با اشکهايمان و ديدگانمان که در سالهاي فراق و انتظار گريسته است شما را به منزلگاه ابديتان بدرقه راه باشيم. آمدهايم تا از شما استغاثه کنيم شفاعتتان را. مگر نه اينکه شما زندهايد و نزد پروردگارتان «عِندَ رَبِّهِم يَرزُقوُن» هستيد. آمدهايم تا بگوييم آزادگيتان را بر زمين نخواهيم گذاشت.
…به سوي جمعيت پيش ميروم در حالي که با ترديدم کلنجار ميرفتم. جواناني را ميبينم که با يقين به انتظار ايستادهاند. در انتظار سه پيکر گمنام. دوباره فرياد نهيبم در گوشم طنين انداخت که ميگفت ترديد بس است. آيا اين حضور کافي نيست؟ در جوابش به دلم گفتم: کاش اين مردم دانههاي دلشان پيدا بود. به دلم گفتم: ايمان دارم اما ميخواهم مطمئن شوم…
کربلا قبله دلهاست
آن سوي ميدان پايگاه شهيد صالح غفاري وابسته به دانشگاه پيامنور شهرري با پلاکاردي در دست به جمعيت ملحق شد. روي پلاکارد نوشته بود: «اي شهيدان عرشنشين قسم به خون پاکتان، آزادگيتان را زمين نخواهيم گذاشت». جمعيت در صفوفي نامنظم به هم ميپيوست و انتظار زير گرماي داغ آفتاب زمستان جانفرسا شده بود. مداح در سوگ امام حسين (ع) و اربعين آن امام همام نوحه سرايي را آغاز کرد: «کربلا قبله دلهاست خدا ميداند، يا حسين ياابنالزهرا، اي که به عشفت اسيريم، يا حسين ياابنالزهرا»، «آنچه امروز از من خواستي با کاروان آوردهام، يک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام»
…ترديد را پشت سر افکندم و ديگر به وسوسههايش توجهي نکردم. به جمعيت گوش فرا دادم، به گريههايشان، به نوحههايشان، به اندوهشان و به حضورشان گوش فرا دادم تا پاسخ ترديدم را بيابم…
عزاداري سالار شهيدان پاي تابوت شهداي گمنام
خيابان نخل، ساعت 10:10
جوانان شاخههاي گل را به دست گرفتهاند و آمادهاند تا گلهايشان را نثار گلهاي پرپر شده وطن کنند. سرود اهورايي «کجاييد اي شهيدان خدايي» به گوش ميرسد و تابوت اولين لاله گمنام در حالي که با پرچم سه رنگ کشورمان پيچيده شده است بر روي دستها تشييع ميشود. جوانان پاي تابوت بر سر و سينه ميزنند و برخي هم آرامآرام اشک ميريزند. جانبازان پيشکسوت که جوانيشان را در راه وطن گذاردهاند پيشاپيش جمعيت به راه افتادهاند. موج آرام جمعيت در خيابان نخل حرکت ميکند در حالي که پيکر دو لاله گمنام ديگر به جمع زندگان ميپيوندد.
دلم براي شهيدان ميسوزد
جمعيت خيابان نخل را ميشکافد و پيش ميرود. گروه مارش نظامي آواي عزا را مينوازد و کودکان هم پا به پاي بزرگترها اشک ميريزند.
يکي از مادران شهيد در جوابم در حالي که ميگريست، گفت: «آمدم تا ثوابي ببرم، من خودم مادر شهيد هستم و پيکر اين شهدا مرا ياد فرزندم مياندازد. اميدوارم خدا پشت و پناه تمام جواناني باشد که انقلاب کردند و ما را از ثمرات انقلاب بينصيب نگذاشتند.»
زينب هشت ساله در پاسخ به سوالم که چرا گريه ميکني، ميگويد: «دلم براي شهيدان ميسوزد، امروز آمدهام تا به آنان بگويم که خيلي دوستشان دارم.»
از جوانان ميخواهم فقط يکبار به منطقه جنگي جنوب بروند
فاطمه لامعي 20ساله در حالي که دسته گل نرگسش را در دستهايش تکان ميدهد در پاسخ به سوالم ميگويد: «به خاطر شهدا امروز اينجا هستم. خيلي خوشحالم که لياقت داشتم تا در مراسمشان شرکت کنند. پيام من به جوانان همسنوسالم اين است که فقط براي يکبار به مناطق جنگي جنوب بروند تا بفهمند که شهدا چقدر آنان را دوست دارند. پيامم به شهدا اين است خيلي دوستشان دارم و ارتباط خاصي با شهدا برقرار کردهام و ميخواهم اين گلها را نثارشان کنم.»
…زنگ «فقط يکبار به منطقه جنگي جنوب بروند» در گوشم پيچيد. خداي من قبلاً هم اين جمله را شنيده بودم. به حافظهام فشار آوردم. آه، درست است. دو سال پيش خواهرزادهام روزي که با هم در خصوص دفاع مقدس و فلسفه شهداي گمنام بحث ميکرديم در پاسخ به ترديدم گفت: «خاله برو و منطقه جنگي جنوب رو ببين». آري، به خاطر آوردم. چند صباحي است که عزم کردهام به دوکوهه سفر کنم اما دلمشغوليها مانع بوده است و امروز پاسخ ترديدهايم تکرار ميشود، پرنده توفيق امروز بر شانههايم نشسته است، پرنده پاسخ به سوالهاي بيجوابم، به خودم نهيب زدم جواب سوالهايت در دل اين حضور است، ميدانم….
سيل جمعيت مقابل در اصلي دانشگاه پيامنور که رسيد بينظمي و همهمه در فضا حاکم شد. طبق معمول آرام کردن جمعيتي که در هيجان و تب و تاب ميسوخت از عهده ستاد مديريت مردمي دانشگاه خارج شد و مدتي طول کشيد تا مردم اجازه دادند پيکر اين سه عزير رو به قبله نهاده و براي پيکرشان نماز گزارده شود. بعد از اقامه نماز ميت سه پيکر بر دستهاي مردم به سوي صحن دانشگاه تشييع شد. در حالي که فرياد «اللهاکبر» و «لاالهالاالله» از حنجرهها رها ميشد و بر تابوتها مينشست.
شهدا آغوش پروردگار را گزيدهاند
…ترديدم ديگر کمرنگ شده بود و در هالهاي از يقين رنگ ميباخت. پاسخها شرمگينم کرده بود. به سه تابوتي نگاه ميکردم که بر دستها پرميکشيدند. گويي با قدمهاي سريعشان ميخواستند به زندگان بفهمانند که ما از دنياي شما دلکندهايم و آغوش پروردگارمان را با اشتياق انتخاب کردهايم، همان آغوشي که در آن «عِندَ رَبِّهِم يَرزُقوُن» هستيم…
دور قمري در انتظار بانوان و برخورد تند انتظامات دانشگاه
در مسير حرکت به جايگاهي که قرار بود شهدا در آنجا به خاک سپرده شوند مردان به حرکت خود ادامه ميدادند در حالي که نوحهسرايي کرده و پيکر شهدا را بر دستهايشان تشييع ميکردند، در همين حين طبق معمول انتظامات دانشگاه با برخوردي تند و کمي دور از ادب از خواهران خواست تا از مسير ديگري به جايگاه برسند. مسيري که علاوه بر طويل بودن باعث زحمت زيادي براي خواهران شد.
به جايگاه رسيدم. با سختي. جمعيت بانواني را که جايگاه را احاطه کرده بودند شکافتم و در قسمت جلو مستقر شدم. چند جوان در حالي که سر خود را گلآلود کرده بودند پرچمهاي سياه بزرگي را در سوگواري امام حسين (ع) و اين سه شهيد بزرگوار تکان ميدادند. پيکر شهدا به روي سِن قرار گرفت. معاون رييس جمهور، وزير کشور، وزير علوم، نماينده مقام معظم رهبري در سپاه پاسداران، رييس دانشگاه پيامنور، رييس بنياد حفظ و نشر آثار و ارزشهاي دفاع مقدس، برخي نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و برخي ديگر از مسئولان با زحمت بسيار توانستند از ميان جمعيت به داخل جايگاه وارد شوند، در حالي که موج جمعيت از دو طرف به ميهمانان فشار وارد ميآورد. دور تا دور جايگاه ميهمانان با حصاري که با گل تزيين شده بود از جمعيت مردم عادي مجزا شده بود.
خاطره چترود کرمان نقطه پايان ترديدم بود
نظام اسلامي، مجري مراسم، بعد از تلاوت قرآن و نواختن سرود ملي، خاطرهاي از شهر چترود کرمان و شهداي گمنامي که در اين منطقه به خاک سپرده شدهاند تعريف کرد که خط بطلاني بود بر روي تمام ترديدهايم و پاسخ قاطعي بود به سوالهاي بيجوابم. و اينک اين خاطره.
واقعيتي مستند و انکارناشدني
نظام اسلامي تعريف ميکند: زماني که براي اجراي مراسم تدفين سه شهيد گمنام به شهر چترود که به نام فاطميه (چترود تنها شهري است که به نام بيبي فاطمه زهرا (س) گنبدي بنا کرده و پس از آن نام شهر به فاطميه تغيير يافته است) تغيير نام داده است، سفر کرده بودم بعد از مراسم تدفين سه شهيد، غروب هنگام زماني که مشغول نوحهسرايي و عزاداري براي اين عزيزان بوديم جواني از ميان جمعيت برخاست و تقاضا کزد مطلبي را بيان کند. ديگران در حالي که با نگاههايشان به وي تشر ميزدند ميخواستند مانع صحبت وي شوند که با سماجت اين جوان اجازه داده شد حرفش را بزند.
جوان نقل کرد: امروز صبح که براي تشييع ميآمدم پر از ترديد بودم، دلم گرفته بود. نااميد بودم. زماني که از زير تابوت يکي از همين شهدا گرفته بودم و پيش ميرفتم به جاي تکرار جملههاي مداح خطاب به اين شهدا گفتم: امروز بايد نشانهاي به من نشان دهيد تا باور کنم که هستيد و ترديدم را از بين ببرد. به نوحهسرايي گوش نميکردم و با اين شهيد دردودل ميکردم.
شهيد گمنام آدرس مادرش را در رويا به جوان ميدهد
اين جوان ادامه ميدهد: بعد از نماز ظهر خوابيدم و در عالم رويا جواني را ديدم که به سويم آمد و گفت: من همان شهيدي هستم که امروز در زير تابوت من گلايه ميکردي و شاکي بودي، آمدم تا به تو بگويم که اميدوارتر باش و باور داشته باش. جوان ميگويد به شهيد گفتم تو به درخواست من پاسخ دادي، آيا تو هم درخواستي از من داري؟ شهيد در رويا به من گفت: آري. من «هادي راستي» هستم. برو به آدرس منزل ما در اهواز، فلکه چهارشير، کوچه … نشان به آن نشان که مرا در محله به نام دانشجوي مفقودالاثر ميشناسند، به مادر پيرم بگو که ديگر منتظر من نباشد و نشاني مرا در اينجا به او بده.
نظام اسلامي ادامه داد: وقتي مشخصات شهيد را به رييس بنياد شهيد خوزستان به نقل از اين جوان ارائه کرديم. 40 دقيقه بعد رييس بنياد شهيد خوزستان تماس گرفت و گفت: استعلام کرديم. مشخصات صحيح است.
نظام اسلامي در پايان سخنانش گفت: بعد از مدتي که به آدرس مورد نظر مراجعه کرديم در پاسخ به زنگ در، پيرزن رنجوري به محض بازکردن در پرسيد: از هادي من خبر آورديد؟
صداي شيون و گريه مادران و خواهران، پدران و برادراني که در اطراف جايگاه بودند به آسمان بلند شد.
حجت تمام شد/ شهدا در آغوش سرد خاک غنودند
با اين خاطره حجت تمام شد. ذاکر اهل بيت سوگواري را آغاز کرد: «کربلا کو دلبر من؟، کربلا کو عزيز مادر من؟ امان از دل زينب، امان از دل زينب»
در ميان هياهو و فرياد سوگواري حضار تابوتها گشوده شد و پيکر بيسر سه لاله در خون غلتيده، سه لاله بيکس و غزيب، سه لاله تنها پس از قرائت تلقين، در ميان نوحه، شيون، صداي گريه و گلباران به حفره سرد خاک سپرده شد.
امشب اين سه لاله تنها اولين شب قبرشان را در پيش دارند. اولين شب آرامش را. مگر نه اين است که بعد از سالها رها شدن در زير خروارها خاک، امروز به جايگاه ابديشان سپرده شدند و يک وجب خاک شد آرامگاه سه پيک آزادي و مقاومت. دانشگاه پيامنور آرامگاه سه اسطوره شد تا دانشگاهيان همواره با ديدنشان فراموش نکنند که اين انقلاب با خون اين شهيدان آبياري شده است و اينک وظيفه ماست که آن را سينه به سينه حفظ کنيم و به فرزندانمان و نسلهاي بعد هديه کنيم.
…سايه ترديدم را ميديدم که چگونه کورمال کورمال از من دور و در هياهوي جمعيت پنهان ميشد. شايد در ميان جمعيت به جستجوي فردي ديگر ميشتافت. توفيقي که از حضوردر مراسم اين شهدا برايم حاصل شد دستاوردي است از اين سه لاله گمنام در زندگيام. لياقت حضور در مراسمشان عبار ترديد را از دلم زدود.