جسد زنده- روایتی از تدفین شهدا در امیرکبیر
حدود ساعت یک بعد از ظهر، از در حافظ وارد دانشگاه میشوی. سیل جمعیت را میبینی که در حال خروج هستند. با چشمانی گودافتاده و سری به زیر افکنده. وقتی میرسی نزدیک مسجد دانشگاه، تریبون را میبینی که … یا الله! یا الله! شهدا را میبینی بر دوش بچههای بسیج پلیتکنیک. نمیفهمی اینجا کجاست. یادت میرود این دانشگاه، قطب اپوزیسیون است. میسوزی، دلق و سالوس به کناری میافکنی و بلند میشوی. بلند میشوی و بالا میروی. آه! برادرانم! آه! برادران، برادرانم را بر دوش گرفتهاید! آه! برادران!
صدای هیاهو تو را به خود میآورد. گویی از بلندی با صورت به زمین خوردهای، فریاد وحشی وحشی تو را به خود میآورد. توجهات به سمت سپاهی از سیاهی جلب میشود. بی اختیار میروی سمت سِلف دانشگاه و جمعیت را میبینی؛ دو جبهه روبروی هم. عدهای پشت به شهدا و عدهای رو به شهدا. آنانکه پشتشان به شهداست بسیجیانند و آنانکه رویشان به شهدا اپوزیسیون، یا به قول بچههای بسیج پلیتکنیک لمپنها، و یا به قول بیبیسی و رادیوفردا و اییوتینیوز دانشجویان معترض به تدفین اجساد در دانشگاه. اما قصه چیست؟
برخی از لیدرهای لمپنها ظاهر پریشانی دارند: موهای بلند، یاد شورشیان دانشگاه کلمبیا افتادم. جمعیت دویست سیصدنفره روبرو که از حمایت برخی از دانشجویان تماشاچی هم برخوردار هستند به «بسیج» ناسزا میگوید و این طرف بچههای بسیج سعی دارند جمع دویست سیصد نفره مخالف را از مراسم دور نگهدارند. محمد میرود بالای دوش یکی از بچهها و فریاد میزند: دانشجوی مسلمان اتحاد اتحاد. و گل پرتاب میکند سمت مخالفین. من در صف دوم خط مقدم هستم. در حال گفتن شعار اتحادیم که ناگهان مشتی بر هوا میرود و سنگریزه سمتمان پرتاب میکند. هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟ آنچه به وضوح روشن است تمایل طرف اپوزیسیون به انتحار و آشوبطلبی و تلاش طرف بسیجی به آرامکردن اوضاع است. به علت وخامت اوضاع چشمی(!) برمیگردیم عقب. از طرفی برخی از نیروهای مردمی که با جو نامناسب و غیراسلامی دانشگاه ناآشنا هستند، شروع به دم گرفتن و سینهزدن میکنند. فریاد یازهرا بلند میشود و از آن طرف صدای دست زدن و هو کردن میآید. خب صبر کار هر کسی نیست. تمام سعی بچههای بسیج امیرکبیر این است که جمعیت را آرام کنند. گفتم که صبر کار هر کسی نیست.
بقیهاش گفتن چندانی ندارد. جلوآمدن جمعیت معترض (بخوانید هتاک) با شعار مرگ بر استبداد، شعار علیه بسیجیان تا دلت بخواهد – مِن جمله: سگ سیاه کثیف دانشگاه جای تو نیست، بسیجی وحشی شده، وحشی وحشی وحشی …، ای خواهر بسیجی دانشگاه رستوران نیست، نهار دیگه تموم شد بسیجی برو گمشو و قس علی هذا – و شعار علیه مقدسات که زبان شرم دارد از بازگفتنش.
برادر جان، گمان کردهای اگر شهید را که به دانشگاه بیاوری، نمیتوانند بگویند اینها به خاطر وطن کشته شده اند؟ نمیتوانند بگویند اینها فریب مسئولین و سخنرانیهای خمینی را خوردند؟ نمیتوانند بگویند بسیج از شهدا سوء استفاده میکند؟ چرا! میگویند. بیشتر هم میگویند. اما تفاوت چیست؟ تفاوت در این است که اینبار شهیدی هست زنده که وقتی تو علیهاش حرف میزنی و آشوب میکنی، خودش از خودش دفاع میکند. قبول نداری؟ همینجا صبر کن ساعت ۲۱ شود. صبر کن همه بروند. آنوقت بیا و ببین این بچهبسیجیهایی که از دو طرف طعن و آزار دیدند، چگونه کنار این قبور بر زمین مینشینند و نجوا میکنند. بیا و ببین چگونه از این غربت میگریند. بیا و ببین چگونه همین پنج شهید گمنام کنارشان بر زمین مینشینند، سرشان را در آغوش میگیرند و دلداریشان میدهند. بیا و ببین بوی یاسی را که اینجا پیچیدهاست. هر چند تو نمیفهمی!
بیا و برای بچه شیعه خزعبلاتی را بباف که امثال علی افشاری میبافتند و میبافند. همان شنونده به ظاهر مُطیعات با گذر از کنار این قبور، با دیدن یک پرچم یازهرا، با دیدن تابلوی «یا فاطمه! من عقده دل باز نکردم.» چنان برمیگردد ایستگاه اول تحجر که بیا و تماشا کن. چنان عاشورایی شود که هزار جزوه و نشریه بسیج نتواند یکصدم آن اثر را داشته باشد. بسم الله! راه باز است! بیا و برای بچه شیعه خزعبل بباف!
خط مشخص بود، قدری گرد گرفته بود، الان مشخصتر شد. وای از روزی که پرده بیافتد. مدعیان دموکراسی و حقوق بشر چنان فحاشی و غوغاسالاری میکردند و متحجران خشکمغز بسیجی آنقدر صبر و شکیبایی و اخلاق نیک از خود نشان دادند که دیگر جایی برای بحث نمانده بود. اخلاق و انصاف جایی در قاموس این عزیزان ندارد، روشنفکری و تمدن نیز.
شوخی که نداریم برادر من! شما با فرهنگ شهادت مخالفی. شما با شهادت مخالفی. حتی در مقالهات هم اشاراتی داری به اینکه جنگ بازی قدرت بود و این کشتگان یا برای وطن رفتند یا کلا از بیخ – العیاذ بالله – کودن بودند و فریب فرماندهان را خورده اند. عنوان کردهای که بهرهبرداری سیاسیست! احسنت! خوب گرفتهای اصل مطلب را! کجای کاری؟ این امت از حرکت امام حسین (ع) هم استفاده سیاسی میکنند. حتی از زندگانی ائمه هدی علیهم السلام. از روز اول شما باید با ساخته شدن «مسجد» مخالفت میکردی، این شهدا که فرزندان این مکتباند.
عناوینی نظیر استفاده سیاسی از شهدا و اشاره به نزدیک بودن انتخابات نه تنها دروغ نیست بلکه عین حقیقت است. ما از شهدا استفاده سیاسی میکنیم، ولی برادر جان! حواست نیست! ما نه از پیکر شهدا، نه از خانواده شهدا، نه از گریه مردم بر شهدا، که از عقاید شهدا استفاده سیاسی میکنیم. ما از وصیتنامههای شهدا استفاده سیاسی میکنیم. و از گفتن این حرف هیچ ابایی نداریم که در پی گسترش فرهنگ شهادت در سراسر گیتی هستیم، دانشگاه که سهل است، کاخ سفید را هم فتح خواهیم کرد و شهیدی در حیاطش دفن میکنیم! گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را!
ما دانشگاهی را که شهید در آن نباشد قبرستان میدانیم. نه! قبرستان؟ نه! هرگز! قبرستانها برای ما معتقدین به معاد مکانهای پستی نیستند. قبرستانهای ما زندگی زایند. یاد مرگ دلهای ما را زنده میکند. و چه بهتر از مزار شهید که زندگی و حیات را در رگ و قلب ما جاری کند؟! بر خلاف شما، ما اینان را مشتی استخوان نمی دانیم که «من یحیی العظام و هی رمیم؟»! ما اعتقاد داریم شهیدان نه مُردگان که زندگانی هستند «در شادی وصولشان عند ربهم یرزقون»!وصفش رفت. البته به قول برادرم محمدالیاس چه چیزی ترسناکتر از همین یکتکه استخوان؟ پس این به زعم «شما مردگان حقیقی» قبرستان؛ برای ما مُحییتر از آن محیط آکادمیک نجسیست که
برادران امیرکبیری به شبهات تکراری و متداول مخالفان طرح پاسخهای مبسوطی دادهاند که مخالغان نه تنها این پاسخهای منطقی و مستدل را نادیده میانگارند بلکه باز هم بر دلایل خود اصرار جالبی دارند. چند مورد از وبلاگهای رفع شبهات را اینجا و اینجا و اینجا ببینید.
بسیجی یعنی شیعه، بسیجی یعنی دمی تیغ بر حنجر دشمن زدن و دمی دیگر خنجر دشمن را بوسه زدن و دمی دیگر سر به محمل کوفتن. بسیجی یعنی تقیه و شهادتطلبی. بسیجی یعنی صبر. بسیجی یعنی ماندن در خانه و همسرت بین دیوار و در، بسیجی یعنی سر مرحب خیبری با یک ضربت روی سینه اش. بسیجی یعنی دستی دمی خیبرگشا و دمی دیگر بسته کِشان کِشان در کوچهها. بسیجی یعنی به مادرت توهین شود و لب به دندان بگزی، مبادا سوء استفاده کنند. بسیجی یعنی حرف حقت را در سینه بمیرانی تا پازل دشمن کامل نشود. بسیجی یعنی به رسول الله توهین شود و تو در حالی که سرخ شدهای از خشم و دست و پایت میلرزد از غیرت، برادرت را بگیری و آرام کنی و بوسهای بر جبههاش که:
برادر! صبر داشته باش! شیعه یعنی صبر!
شهدا را در امیرکبیر دفن کردند. پخش زنده از صدا و سیما بدون نشاندادن کوچکترین انعکاسی از آشوبها. کل نیروهای اپوزیسیون قادر نبودند حتی اعتراض خود را به صحن مراسم بکشانند. اخلاق و اخلاقمداری صاحبان اصلی آن و مدعیان دروغین آن بر شاهدان هویدا شد. پروژه به تشنج کشیدن دفن شهدا شکست خورد. حالا نوبت رسانههای دانشجویی و شخصیست که نگذارند دشمنان بر موج مرده اعتراضشان سوار شوند. کاری که متاسفانه دشمنان در انجام آن بسیار ورزیده و در صحنه هستند و ما، صاحبان اصلی حق و پیروزمندان این میدان، همیشه در انجام آن اهمال کردهایم. این سلام همه ما دوستداران شهادت و پیروان حضرت عشق است خطاب به بچههای بسیج امیرکبیر:
کف پایت بوسهگاه من است برادر دلخستهام.
منبع: وبلاگ جسد زنده (دانشجوی کامپیوتر دانشگاه تهران)