پنج‌شنبه 25 ژوئن 2009 11:52
به مناسبت چهلمین روز فراق-چه آرام، در خود شکستم…!
غرق در غرقه غمي كه ميان ميل دريغ ها و دردها در آشيانه دلم لانه كرده است، در هرم سترگ و سهمگين صدايي كه ديگر نيست و ديگر نه آن صدا هست و … و نه حتي آن سكوت.
پيرمردي كه چشم ما بود، اينك چهل غروب است كه بي  ما به ميهماني خدا مي رود.
حالا جز خرده دلي كه حاصل تماشاي آن محراب خالي و ‌آن سجاده تنها افتاده است، حالا جز هجر يار و شوق شكسته پرپر شده ديدار دلدار، چيزي نمانده در دلي كه در جاي خود نيست، ديگر نيست!
چهل روز از رحلت تاريخ بر قامت خميده عبد صالح و نشانه راستين خدا، حضرت آيت الله بهجت مي گذرد و عشاق دلباخته به اندازه چهل قرن پير تر از پيري اين دوره سرد و عسرت زده گشته اند و … ديگر هيچ!
شايد … و شايدي ميان هزار اگر و اما و اي كاش و حيف و دريغ؛ شايدي ميان بهت خيابان و ابهام مردم از داستان خضر و موسي، با اين هزار شايد و بايد، كاش مي دانستيم كه «رفتن» بهجت، مثل «ماندن» اش براي دل هاي ما «تذكر» است. تذكري بر «ياد خدا» و … و ما انت الا بذكر!
هنوز كه هنوز است، همچنان گرم و پرخون، با ياد او به ياد خدا مي افتيم . همين كافي نيست براي فهم عظمت و  بزرگي يك مرد؟!
حرف آخر اما! حرف لسان غيب است و :
كفايتي است كه از روزگار هجران گفت
نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز
كه هرچه گفت بريد صبا، پريشان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شكر رقيب
كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
حجت الاسلام محقق

 
به نقل از snn.ir

کاروان طریق القدس

آرشیو