دوشنبه 29 ژوئن 2009 14:22
یادداشت یک مخالف احمدی نژاد
– من هم مانند بسیاری از افرادی که احتمالا این نوشته را خواهند خواند در انتخابات به جناب آقای دکتر احمدی نژاد رأی نداده ام…
– مشکل از آنجا شروع شد که ما کارگر و کشاورز و عمله و راننده و دستفروش و بنگاه دار و هزار تا شغل دیگر را نپذیرفتیم ، شأن خود را اجل از هم صحبتی با آن ها یافتیم…
– بچه های هوادار دکتر احمدی نژاد ! مرا ببخشید که پاره ای از افکار و اندیشه های شما را قبول ندارم و برای جامعه و دین و مردم کشورم  مضر می دانم ! اما با همه ی این اوصاف به شما دست مریزاد می گویم ! شما ثمره ی بیش از دوازده سال تلاش شبانه روزی ، دوازده سال ایثار و مجاهدت کاری ، دوازده سال صبر و نبریدن را امروز چشیدید…
 
قبل التحریر :
من هم مانند بسیاری از افرادی که احتمالا این نوشته را خواهند خواند در انتخابات به جناب آقای دکتر احمدی نژاد رأی نداده ام و برای این رأی ندادن توجیهاتی دارم که بخش اعظم آن مبنایی و ریشه ای ست و از همین رو ( وجوه مبنایی و بنیادین ) به جناب آقای مهندس میر حسین موسوی هم رأی ندادم چرا که با کمال شرمندگی ، میان این دو نفر هیچ تفاوت ماهوی در اندیشه ها و افکار قائل نیستم ، ذات را یکی می پندارم و معتقدم تفاوت ها صرفا در عوارض است و بس ، از میان این چهار کاندیدا صرفا جناب حجت الاسلام و المسلمین کروبی را دارای شعارهای جدی و مترقی و آقای دکتر محسن رضایی را دارای برنامه ی مشخص ، مدون و مفید فایده یافتم و از میان این دو با تمام احترامی که برای شعارهای آقای کروبی قائل بودم ، آن ها را متناسب با وضعیت امروز جامعه ی خود نیافتم و تحقق آن ها را در دوران فعلی و با شخصیت هایی مانند آقای کروبی و تیم همراه عملا محال،  بلکه پر هزینه یافتم و به همین علت آقای رضایی را شایسته ی انتخاب یافتم . این نظر شخصی من است و بعد از انتخابات هم نه حال و حوصله ی بحث و گفتگو در این موارد را  با کسی دارم نه فرصت آن را . داور سوت بازی را زد و آقای احمدی نژاد رییس جمهوری قانونی این کشور شد . همین .
و اما بعد !
اگر ملاک برد و باخت میزان آراء باشد – که می تواند نباشد و نیست– ما شکست خورده ایم ، نه یک کلمه زیاد ، نه یک کلمه کم ، آقای دکتر احمدی نژاد با رأی قاطع و مبهوت کننده ی بیست و چهار میلیونی رییس جمهور شد و باقی قضایای تلخی که خودتان شاهد آنها بوده ، هستید و این طور که احساس می شود خواهید بود ! متأسفانه …
من اما ! برخلاف بسیاری از دوستان و آشنایانم و بر خلاف مردم معترض در خیابان های پایتخت و شهرهای دیگر و بر خلاف سه کاندیدای شکست خورده و اطرافیانشان ، قائل به تقلب نیستم !!! من معتقدم که باید چشمها را باز باز کرد و هوادارن بیست و چهار میلیونی – بلکه بیشتر – آقای احمدی نژاد را دید !!! درک کرد ! به رسمیت شناخت ! و باور کرد ! دیدنی که حضرات از آن عاجزند و همین عجز آنها را به ناباوری و قول به تقلب کشانده است . باوری که جز با خروج از پیله ی تنگ و کوچکی که حضرات بر گرد سر خود تنیده اند خارج نمی شود ، چشم ها را باید شست ! جور دیگر باید دید ….
طرفدارن آقای احمدی نژاد را باید لمس کرد ! طرفداران چند ده میلیونی آقای احمدی نژاد را باید به رسمیت شناخت و اکثریت بودنشان را قبول کرد ! انکار این حقیقت دردی را درمان نخواهد کرد که هیچ ، گره کوری ست بر گره های موجود  ، از پیله های تنیده بر گرد خود بیرون بیایید لطفا …
مشکل از آن روزی شروع شد که ما سینمای پر فروش چند میلیاردی ده نمکی را نفهمیدیم ! مشکل از آن روزی شروع شد که ما جمعیت های چند ده هزار نفری بلکه چند صد هزار نفری مشتاق و بی قرار حاج منصور و حاج ممد و حاج سعید و صد تا حاجی و کربلایی دیگر را ندیدیم و با خلوتی محافل و جلسات به اصطلاح علمی و روشنفکرانه ی خودمان مقایسه نکردیم و احساس خطر نکردیم ! مشکل از آن جایی شروع شد که ما قشر بی سواد و کم سواد جامعه را بی ارزش پنداشتیم و شان خود را اجل از صحبت با آنها ، مشکل از انجا شروع شد که ما کارگر و کشاورز و عمله و راننده و دستفروش و بنگاه دار و هزار تا شغل دیگر را نپذیرفتیم ، شأن خود را اجل از هم صحبتی با آن ها یافتیم ، کسی را که با زبان خودشان با آن ها صحبت می کرد بی شخصیت و بی کلاس می پنداشتیم و مسخراه اش می کردیم و به مؤاخذه اش می گرفتیم ، مشکل از آن روزی شروع شد که حضرات خودشان را عقل کل یافتند و به خاطر همین عقل کل بودن مردم را مقلد خود می دانستند ، مردمی که اگرچه نامشان در شعارهای حضرات زیاد برده می شد اما در عمق باور حضرات تابلوی اکثرهم لا یعقلون می درخشید و با آنان بودن و مانند آنان بودن لکه ی ننگ محسوب می شد ….
مشکل از آن روزی شروع شد که طلاب فاضل ، فرهیخته و روشنفکر حوزه حاضر نشدند عمامه ها را بر سر بگذارند و به سراغ همین مردم بروند و حرف ها و اندیشه هایشان را با آن ها در میان بگذارند و البته هزینه ها و محدودیت های غیر قابل انکارش را بپذیرند ، حاضر نشدند عمامه ها را بر سر بگذارند و به سرغ همین جماعت بسیجی و لباس شخصی و هیئتی بروند و با او سخن بگویند و افق های تازه ای در مقابل چشمانش باز کنند ، کوه یخ تعصب های کوری که از جاهای دیگری به روح جوان او تزریق می شد را در مقابل خورشید آزاد اندیشی و صبر و مدارا قرار ندادند و چماق از دست او نگرفتند ، چماقی که جریان مقابل در سایه ی دین به دست جوانان داد و البته در این راه سختی ها و دشواری های فراوان را به جان خرید ….
مشکل از آن روزی شروع شد که آقایان از رقیب سوژه ای مانند هاله ی نور بدست آوردند و گمان بردند با کوبیدن ان بر سر رقیب مردم سراسیمه و بی قرار از رقیب گریزان می شوند و مشتاقانه هوادار حضرات خواهند شد ، بی آنکه بفهمند این سبک دینداری سالهاست که خود را با گوشت و پوست مردم آمیخته است ، بی آنکه بفهمند زمانه به سمتی پیش رفته است که آنچه را که ما خرافات می نامیم مردم مقدسات انکار ناپذیر می نامند وریز و درشت  زندگیشان را با آنها تنظیم می کنند ….
چشم باز کنید و طرفداران آقای احمدی نژاد را بی پرده ببینید !
طرفداران آقای احمدی نژاد را بروید در حوالی میدان تجریش تهران در آستانه ی منزل آقای قنبری ( حاج آقا نباتی ! ) ببینید که از شب تا به صبح برای یک تکه نبات در سرما و گرما از دور و نزدیک منتظر می مانند و انتظار معجزه دارند و البته باور به معجزه ی نبات حاج آقا  و خود بشمارید هزاران نباتی و امثال دیگر را در گوشه گوشه ی این کشور !  بماند که این جماعت را در سبز پوشان موسوی و حتی در آینه ها هم باید مشاهده کرد و بیشتر احساس خطر کرد …
طرفداران دکتر احمدی نژاد را در روضه های زنانه ببینید ! در خانه های خودتان ! در سایه ی مادرانتان ! عمه هایتان ! خاله هایتان ! مادربزرگ هایتان …  جلسه ی آل یس ، جلسه ی ختم انعام ! سفره ی ابالفضل ! سفره ی … بی آنکه بدانیم در این جلسات چه می گذرد وبی آنکه باور داشته باشیم که چه بخش عظیم و تاثیرگذار جامعه را همین زنانی تشکیل می دهند که ما به آن ها به دیده ی حقارت نگریستیم و فقط و فقط مسخره شان کردیم … میتینگ ها و جلسات تیمی یک دو ماه مانده به انتخابات باورمان شد اما جلسات مستمر چندین ساله ی جریانات خاموش اجتماعی را به هیچ نگرفتیم …
طرفداران دکتر احمدی نژاد را در همان هیئت هایی ببینید که غیر ممکن است در کوچه کوچه و محله محله ی این کشور به نوعی حضور نداشته باشند ! همان هیئت هایی که ما ها وقتی از کنار آن ها رد می شدیم فقط سری به تاسف تکان می دادیم و دیگر هیچ ! بی آنکه متوجه باشیم جوانان و نوجوانانی که ما برایشان ارزشی قائل نیستیم گروه گروه جذب همین هیئت هایی که ما به حق ! معیوب و ناسالمشان می دانستیم در حال جذب شدنند ! مایی که آنروز هیچ کاری نکردیم جز اخم و پوزخند ، امروز خیلی بی خود می کنیم که حضور بیست و چهار میلیونی این جمعیت را انکار کنیم و دم از تقلب بزنیم !
آقای موسوی !
تو در اقلیتی ! ما هم ! اما این نفهمیدن تو دارد جوانان بی گناه این کشور را به کشتن می دهد ! آقای موسوی تو حتی در میان هواداران خودت هم در اقلیتی ! نقاش ! هنرمند ! معمار ! کجای کاری !؟ تو حتی به اندازه ی حاج محمود و حاج سعید هم  در این کشور طرفدار نداری ! اگر می خواهی طرفداران آقای احمدی نژاد را ببینی تیراژ نشر CD ها ی آقایان را در کشور ببینی تا بفهمی در این بیست سال سکوت چه در این کشور گذشته است ….
طرفداران در اکثریت آقای احمدی نژاد را در مقابل اقلیت بودنتان را باید در شام جمعه ی این یکی دوسال در پای سریال یوزارسیف می دیدید ! هنگامی که من و شما با اعصاب های خرد مزخرف بودن کار سلحشور را فریاد می زدیم ، اشک های حلقه زده در چشم مردم خاموش و بی ادعا را ندیدیم و هنر سلحشور را که اینگونه توانسته بود در دل مردم رسوخ کند و میلیون ها نفر را پای تلویزیون ها میخکوب کند نفهمیدیم ! هنر سلحشور !  هنر احمدی نژاد ! هنر ده نمکی ! هنر پناهیان ! هنر دانشمند !هنر حاج محمود ! هنرمند که فقط تو نیستی آقای موسوی !!!!
مشکل از آنروزی شروع شد که ما دغدغه ی چیزهایی را داشتیم که برای مردم اهمیتی نداشته و ندارد ! نه در بیست و چهار میلیون سه رنگ و نه در سیزده میلیون تک رنگ ! ما نگران وضعیت کتاب بودیم بی آنکه معنی غمبار آمارهای مطالعه و میزان نشر کتاب در کشور را بفهمیم ! از آن روزی که ما نفهمیدیم این مردم بیشتر از آنکه به مچ بندهای سبز محتاج باشند به خواندن و خواندن و خواندن نیاز دارند و اگر یک هزارم جماعتی که حاضرند ساعت ها در حمایت از موسوی و اعتراض به احمدی یا هرکس دیگر در خیابان ها عربده بکشند و کتک بزنند و کتک بخورند و تا پاسی از نیمه شب الله اکبر بگویند و با هم بر سر اینگونه مزخرفات بحث بکنند فقط و فقط حاضر بودند  روزی نیم ساعت مطالعه بکنند و در طول این ایام نفری یک کتاب بخرند آنوقت  ما چقدر به صلاح نزدیکتر بودیم  ….
مشکل از نقشه ای ست که در آن راه آزادی از انقلاب می گذرد ! و جوانانی که به غلط این نقشه را باور کرده اند ! مشکل از نبود نقشه ی شهری ست که در آن راه آزادی از بزرگراه اندیشه ! از بوستان گفتگو ! از محله ی محبت و صبر و مدارا ! از خیابان آرامش و متانت ، از میدان تربیت و از چها راه پژوهش بگذرد ! مشکل عجله ی جوانانی ست که نمی دانند آرمانشهر حود را باید بر اساس چنین نقشه ای از نو بنا کنند  اگر چه ساختن این شهر شاید دویست سال طول بکشد ! مشکل از جوانانی ست که نمی دانند میدان انقلاب عملا آنقدر ترافیک دارد که شلوغی دارد که عملا به بن بست همه ی دوست داشتنی هایی نظیر آزادی ختم خواهد شد ! و مشکل از سیستمداران لجوجی همچون آقای موسوی ست که تیربارهای نصب شده در میدان انقلاب را نمی بیند و محدود شدن اندک آزادی جاری در جامعه را با حضور خود نمی فهمد !
مشکل از جامعه ای ست که در هیچ یک از شؤون خود تجربه ی آزادی را ندارد ! و برای آزادی ارزشی قائل نیست ! اما بالاترین مرتبه ی آزادی یعنی آزادی سیاسی را طلب می کند ! مشکل جوانی ست که در امور پیش پا افتاده ای حتی مانند انتخاب رشته ی دبیرستان ! یا دانشگاه ! یا انتخاب همسر ! یا انتخاب سبک زندگی و هزار تا چیز دیگر و حتی رنگ و مدل لباس کوچکترین ازادی و اختیاری ندارد و برده وار عمل می کند و پس پدر و مادری که نه چماق دارد و نه باتوم و نه گاز اشک آور و نه تفنگ و نه هیچ چیز دیگر بر نمی آید و نمی فهمد در فرهنگی نفس می کشد که آزادی و انتخاب و اختیار پشیزی ارزش ندارد – حتی در نزد خود این جوان – آنوقت به خیابان می آید و ژست حامی آزادی به خود می گیرد و باقی قضایا …. مشکل از فرهنگ مردمی ست که به آزادی و راده و انتخاب و اختیار هم احترام نمی گذارند و آنرا پاس نمی دارند و اما از حاکمیت که چیزی جز جلوه ی حقیقی همین فرهنگ و همین مردم نیست انتظار چنین احترامی دارند !
مشکل از درک نکردن این واقعیت حکیمانه ی علوی ست که : ” کما تکونوا ولّوا علیکم ” آنچنان که هستید بر شما حکومت می کنند ….
بگذریم ! جامعه ی من بیشتر از آنکه به اصلاحات سیاسی نیازمند باشد به مصلحین اجتماعی خاموش و آرام و صبور محتاج است ! همین !
دوازده سال پیش ! سوم خرداد هفتاد و شش ! هنگامی که آمار مبهوت کننده ی اکثریت بیست میلیونی در مقابل اقلیت هفت میلیونی اعلام شد ، جریان اصولگرا اقلیت بودن خودش را فهمید ! انکارش نکرد ! با آنکه می توانست ( توانستنی صدها برابر طرفداران آقای موسوی ) صحت انتخابات را زیر سوال نبرد ! آنها تکان های زلزله ی صد ریشتری را تا اعماق وجودشان احساس کردند ! دوری خودشان از متن مردم را فهمیدند ! نفس کشیدنشان در پیله های تنگ و تاریکی که گرد خود تنیده بودند را فهمیدند ! از همان روز دست به کار شدند ! با تمام وجود ! برای آن ها فقط صحبت قدرت نبود ! آن ها اعتقاداتشان ، دینشان ، انقلابشان ، ولایتشان و هزاران مقدس و ارزشمند دیگر را در معرض خطر می دیدند و خوب می فهمیدند که انکار واقعیت دردی را دوا نخواهد کرد ، آن جریان تا امروز دوازده سال است که دارد شبانه روزی کار می کند ! با عشق ! با اعتقاد ! با برنامه ! با تشکیلات ! با بودجه های کلانی که بخش عظیمی از آنها به حق مردمی ست و بخش عظیم ترش حکومتی ! با صبر ! با تحمل سختی ها و رنج در اقلیت بودن ! در دانشگاه ها ، در حوزه ها ، در مساجد ، در کانون های فرهنگی ، در بسیج ، در هیئت های کوچک و بزرگ برای همه ی اقشار و اصناف ، در بین دختران و پسران ، حتی برای خردسالان ، در روستاها و شهرستان های کوچک و بزرگ و کلان شهر ها ، با اهداف مشخص و با رهبری مقتدر و عشق و ایمان به راهی که در پیش رو دارند …
آقای موسوی !
آن شب هایی که دانشجویان هوادار شما از شب تا صبح در میدان ولیعصر تهران و جاهای دیگر مشغول رقص و پایکوبی و شعار سازی و سیب زمینی بر سر چوب کردن بودند ، طلاب و روحانیون هوادار آقای احمدی نژاد در دورافتاده ترین روستاها و گمنام ترین شهرستان های  این کشور از شرق تا غرب و جنوب و شمال به تبلیغ نامزدشان مشغول بودند ! و در تمام این سال هایی که هواداران شما هنری جز روزنامه خواندن و وب گردی و مباحثات روشنفکری در حلقه های بسته ی خودشان نداشتند دانشجویان هوادار آقای احمدی نژاد زحمت اردوهای جهادی را به تن خریده بودند و خود را به متن مردمی که شما هنوز اکثریت بودنشان را به رسمیت نمی شناسید رسانده بودند ! پس از این دوازده سال شما از آن جایی خوردید که تصورش در مخیله تان هم نمی گنجید ! شرمنده ! همین .
بچه های هوادار دکتر احمدی نژاد !
مرا ببخشید که پاره ای از افکار و اندیشه های شما را قبول ندارم و برای جامعه و دین و مردم کشورم  مضر می دانم ! مرا ببخشید که با وجود همه ی حرف های فوق بازنده ی اصلی این انتخابات را شما و آرمان  های ترک خورده تان می دانم ! من را ببخشید که مثل شما فکر نمی کنم ! مرزهایم با شما متفاوت است ! تعصبات شما را ندارم ! و باید ها و نباید هایم را مانند شما و با مبنای شما تنظیم نمی کنم ! اما با همه ی این اوصاف به شما دست مریزاد می گویم ! شما ثمره ی بیش از دوازده سال تلاش شبانه روزی ، دوازده سال ایثار و مجاهدت کاری ، دوازده سال صبر و نبریدن ، دوازده سال فعالیت منسجم و همه جانبه ی تشکیلاتی ، دوازده سال دغدغه و نگرانی ، دوازده سال برنامه ریزی و سیاستگذاری و زیرکی و شل کن سفت کن را امروز چیده اید ! کسی چه می داند !؟ از جمعیت قلیل آنروزهایتان که علیه دانشجویان شعار می دادند : دست نزن دانشجو ! شهید فهمیده کو ! تا جمعیت چند صد هزار نفری مصلای تهران که یک صدا برای دکتر کف و سوت می زدند و هورا می کشیدند چه ها که نگذشته ! انکار اکثریت بیست و چهار میلیونی انکار تلاش ها شبانه روزی و عاشقانه و مصمم شما در طول این سالهاست که من خودم سال ها از نزدیک شاهد آن بوده ام ! ظلم ، ظلم است حتی اگر به انکار حقیقتی باشد ! بچه ها پیروزی تان مبارک ! اکثریت شدنتان مبارک ! بیست و چهار میلیونی شدنتان مبارک ! کم کردن روی خاتمی مبارکتان ! مردمی شدنتان مبارکتان ! بی هیچ تقلبی ! بی هیچ تخلفی ! بی هیچ دلیل و توجیهی ما در اقلیت مطلقیم ! انکار این واقعیت هم در نهایت به نفع شماست !  نگران نباشید ! پیروزیتان را به جشن بنشینید ! همین .
 
به نقل از وبلاگ eynolqozat.persianblog.ir
کاروان طریق القدس

آرشیو