چهارشنبه 12 آگوست 2009 05:17
سی.تی.اسکن از ژورنالیسمِ حزب‌اللهی

این حلقه و نزدیکانِ آن (جوان‌هایی که در آیندهٔ حلقه حضور خواهند داشت) یادشان می‌رود که همین رادیو زمانه‌ای که حلوا حلوایش می‌کنند، بازدیدش از دم‌دستی‌ترین سایتِ فرهنگیِ خودی کم‌تر است.



نویسنده : ایمان مطهری منش

منبع : سایت خانه کتاب اشا

من –هم- محمد قوچانی را می‌ستایم. اگر اختیاری داشتم، امروز نه تنها محبوس نبود، بلکه همه‌ چیز برای ادامهٔ کارش مهیا می‌شد.

محمد قوچانی از معدود روزنامه‌نگارانِ ایرانی‌ست که در هر چهارچوبی می‌گنجد. یک روز علیه هاشمی می‌نویسد و هزینه می‌پردازد، روز دیگر برای هاشمی می‌نویسد و هزینه می‌پردازد. چنین کسی را نباید محبوس کرد. اگر اختیاری داشتم، مسؤولیت پرتیراژترین روزنامهٔ کشور را به او می‌سپردم، بهترین امکانات را برایش فراهم می‌کردم و در عوض، نتیجهٔ دلخواهم را پیش پیش تعیین می‌کردم.

قوچانی استثنا است؟

قوچانی ژورنالیست است. او قواعد حرفه‌ای را بلد است و این چیزی است که من هم می‌دانم و از این بابت می‌ستایمش. قوچانی جوان است. قوچانی در عین جوانی، تجربه اندوزی‌های خوبی داشته است.

قوچانی، تیم و گروه را می‌شناسد و اهمیتش را درک می‌کند. او به معنای واقعی، برای کارش جان می‌کَند، انرژی می‌سوزاند و زحمت می‌کشد. گاهی پرخاش می‌کند و صدای زیرش بالا می‌رود، اما گروه را به خوبی مدیریت می‌کند.

اعتماد به نفس از جمله تکیه‌گاه‌های قوچانی است. دربارهٔ موضوعات مختلف نظر می‌دهد و چنان خوب و روان و برّنده قلم می‌چرخاند که اگر در حوزه‌ای بی‌دانش هم باشد، کم‌تر کسی جرأت تشکیک در دانشش را می‌یابد.

قوچانی برای رسیدن به سطح حرفه‌‌‌ای ژورنالیسم زحمت کشیده است و حالا حق دارد از بهترین امکانات با کم‌ترین محدودیت‌ها بهره ببرد. از این حیث، بهره‌ای که در دههٔ اخیر از امکانات مختلف حوزهٔ کاری‌اش برده، نا به جا و عجیب نیست.

این‌ همه، محاسنِ قوچانی‌اند. آیا ویژگی‌های منحصر به فرد او نیز هستند؟

ترجیع‌بندِ «قوچانی، قوچانی»

 

 

آن محاسن و دیگر محاسنی که از این قلم افتاده‌اند، قوچانی را برای امثالِ من «ویژه» می‌کند. از همین رو است که هم‌نسلان و هم‌فکرانم، به وقتِ گفتن از «ژورنالیسم» بی‌شک نامِ محمد قوچانی را با احترام می‌برند؛ آن هم نه معدود و گذرا، که بارها و بارها.

قوچانی «ویژه» است چون در برهوتِ بی‌دار و درختِ ژورنالیسم در ایران گل می‌کند. «ویژه» است چون برخلاف رسم معهودِ روزنامه‌نگاری در ایران، «پنبه» به دست دارد، نه پتک و چماق؛ آرام و بی‌صدا سر می‌برد، نه با درد و خون‌ریزی.

قوچانی آن‌قدر ویژه است که چندین پاراگراف از این یادداشت را متمایل به خود کرد.

آقا و خانم محترم! ما مفتون‌ هستیم

چند سطر بالاتر، دربارهٔ محاسن قوچانی پرسیدم: «آیا [محاسنش] ویژگی‌های منحصر به فرد او نیز هستند؟» برای این سؤال جواب روشنی وجود دارد که در شش سطر بالاتر از این، آمده است؛ اما اغلب هم‌فکران و هم‌نسلان من، از این جواب روشن آن‌چنان می‌گذرند که انگاری بی‌اهمیت‌ترین چیز دنیا است.

ما بچه مسجدی‌ها و بچه حزب‌اللهی‌ها هم ترجیع‌بندِ «قوچانی قوچانی» را بارها زمزمه ‌کرده‌ایم. ما نیز او را می‌ستاییم و گاهی در این ستایش‌ها، کم و زیاد، اغراق می‌کنیم. گاهی چنان در ذکر محاسن قوچانی و هم‌کارانش افراط می‌کنیم که بر ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین حرکت‌های ژورنالیستی‌‌شان برچسب «ابتکار» و «فوق‌العاده» می‌زنیم.

فکر ما بچه مسجدی‌ها در همان مجالسی شکل گرفت که دربارهٔ سپاه ابن‌زیاد و مظلومیت حسین بن علی و بسیاری مسائل سیاسی و مذهبی دیگر اغراق می‌شد. شاید، ما آموخته‌ایم که در بسیاری از عرصه‌های زندگی اغراق کنیم.

در گفتگوهای روزانه، یادداشت‌های مطبوعاتی و تفکرات شخصی اغلبِ ما، نمونه‌های بسیاری از حلوا حلوا کردن فعالیت‌های ادبی، هنری، فرهنگی و ژورنالیستیِ دگراندیشان و شبه روشن‌فکران وجود دارد. نمونه‌هایی چنان روشن، که نیازی به برشمردن گزیده‌شان نیست.

آن‌چنان که «دیگران» را «ویژه» می‌دانیم و ازشان ذکر خیر می‌کنیم، خودی‌ها را تحویل نمی‌گیریم. گاهی، کار از «تحویل نگرفتن» هم فراتر می‌رود و به حسادت، پشت پا زدن یا در بهترین شرایط، «همراهی نکردن» ختم می‌شود. و ختمِ ختم که نه، تازه اول عشق است. اولِ زمین خوردن و تنها ماندن و سرخورده شدن. ذکرنمونه نمی‌کنم، چون قصه، قصهٔ ما است، معرفه است.

لابه‌لای بچه‌ مسجدی‌ها هم آدمِ رسانه‌ای و کاربلدِ ژورنالیستی می‌توان یافت. میان این‌ها که مهم‌ترین دغدغه‌ها‌شان حاج منصور ارضی و باز و بسته کردن سلاح و زودتر ریش در آوردن و در نماز خاشع بودن و متواضع بودن و پرهیز از محرمات و الخ است، کاربلدِ ژورنالیستی می‌توان یافت، نویسندهٔ خوب هم؛ آدم باسوادِ فرهنگی هم.

اما این باسوادها و کاربلدها، عموماً یا دیده نمی‌شوند، یا در سیستم کوتوله‌پرور دولتی هضم / گم می‌شوند، یا محکوم‌اند به خزیدن در محاق، یا مجرم‌ تلقی می‌شوند و «از خط خارج شده» لقب می‌گیرند. رضا امیرخانی یا ابراهیم زاهدی مطلق[۱]، تنها دو نمونهٔ معتبر این محکومان‌اند.

افراد برون از حلقهٔ کوچکِ «با سوادها»[۲] در جمعِ ما بچه مسجدی‌ها، همان کسانی‌اند که «به حاشیه راندن» -در بدترین شرایط- و «درک نکردن اهمیت رسانه» -در بهترین شرایط- ازشان بر می‌آید. همان کسانی که عبدالرضا هلالی برایشان معرفه‌تر از رضا امیرخانی است.

خواص و عوامِ مذهبی‌ها در ایران، شناخت درستی از کار رسانه‌ای ندارند. خواص، لزوم و لوازمش را درک نمی‌کنند و عوام خوب و بدش را تمیز نمی‌دهند. از این رو است که بدترین طراحی‌ها و تندترین نوشته‌ها، در این طیف پرمخاطب‌تراند. بارها در نمازهای جمعهٔ شهرهای مختلف و نشریات مساجد و نمونه‌های مشابه، این نشناختن و تمیزندادن را دیده‌ایم. این، خود دلیل دیگری‌ست که مانع برجسته شدن امیرخانی‌ها و زاهدی‌مطلق‌ها است.

خواصِ بچه مسجدی‌ها و نزدیکان به «حلقهٔ باسوادها» ترجیح می‌دهند بیش‌تر رادیو زمانه را ببینند تا مثلاً کتاب‌نیوز را. حتا گاهی، «حلقهٔ باسوادها» مخاطبِ رادیو زمانه می‌شود، ترجیح می‌دهد قرار مصاحبه با جام‌جم را لغو کند و به جایش با اعتماد ملی یا شهروند امروز مصاحبه کند، یادداشتش را به جای سپردن به دوستش در روزنامه جام‌جم به اعتماد بسپارد و الخ یا یادداشت همفکرش را در رسانه‌اش منتشر نکند!

این حلقه و نزدیکانِ آن (جوان‌هایی که در آیندهٔ حلقه حضور خواهند داشت) یادشان می‌رود که همین رادیو زمانه‌ای که حلوا حلوایش می‌کنند، بازدیدش از دم‌دستی‌ترین سایتِ فرهنگیِ خودی کم‌تر است.

اما در این بین، رفتارِ طیف مقابل و نگاهش به آثار و محصولات فکری ما قابل تأمل است. متفاوتین با ما، عمیقاً از تعریف و تمجید از آثار فرهنگی و ادبیِ ما اعراض می‌کنند. گاهی حتا، از روی عناد، پول پای کتاب‌های ما نمی‌دهند. گاهی، در برابر آثار خوب و قابل اعتنای ما، چنان خشمگین می‌شوند که تحمل دیدن روی‌ و شنیدن نام‌مان را ندارند.

در بعضی موارد، اگر به به و چه چه می‌کنند، یا آشکارا گوش و کنایه می‌زنند، سیاست‌مدارانه تلاش می‌کنند یک نیروی مهم در طیف ما را وادار به پاسخ‌گویی کنند. در همهٔ این احوال، آن‌ها هرگز مفتون ما نمی‌شوند، حتا وقتی از کار ما خوششان می‌آید.

طیفِ بی‌رسانهٔ با امکانات

رسانه‌ٔ بچه مسجدی‌ها، در عِده و عُده به مراتب کم‌تر است از رسانه‌های دگراندیشان. گاهی، کیفیت کار ما نیز نازل‌تر از کارهای آن‌ها است. با این همه، طیفِ متفاوت با ما، همیشه از نداشتن رسانه و مظلومیتش نالیده و نق و نوق کرده. از راه‌روی این «مظلوم‌نمایی»ها البته البته که موفقیت‌هایی به دست آورده‌اند، اما در کار آن‌ها حلقهٔ مفقوده‌ای هست که ارزشش در میان ما -از فرطِ فراوانی- نادیده گرفته می‌شود.

طیفِ متفاوت با ما، مخاطب کمی دارد. ادبیاتش، حرف‌هایش، تصاویرش، نظراتش، یک قشر خاص را ملتفت خود می‌کند.

سایت‌هایشان به وضوح بازدید کم‌تری نسبت به معدود سایت‌های فرهنگی و ادبی ما دارند. تیراژ نشریات و روزنامه‌هایشان گاهی به زور به یک چهارم و یک پنجم روزنامه‌های ما می‌رسد.[۳]

آن‌ها هنوز مردم ما را نشناخته‌اند. اما طیف ما تا دل‌تان بخواهد مخاطب دارد، چون ادبیات و زبان و تصویر و نظرش، هم جنسِ اکثریت است. پس چرا از این نعمت، بهره نمی‌بریم؟

لزوم روی آوردن به کارِ ایجابی

طیفِ بچه مسجدی‌ها، عموماً منتظرند تا فلان نویسنده یا هنرمند، چیزی بگوید و حرکتی بکند تا در برابرش موضع بگیرند. (مثبت یا منفی) این رفتار، رفتار کارآمدی نیست. ما باید به جای «فن بدل زدن» خودمان صاحب سبک و مبدعِ فن باشیم. چه لزومی دارد که همیشه خودمان را با «دیگران» تنظیم کنیم؟

اغلب رسانه‌هایی که منشی متفاوت با منش ما دارند، بر نورافشانیِ موقعیت‌ها و حوادثِ کم‌اهمیت یا بی‌اهمیت و «خبرسازی» تکیه می‌کنند و به همین جهت است که «ویژه» به نظر می‌رسند.

ارزش کار رسانه‌ای را بدانیم

وقتش شده که خواص و عوام بچه مسجدی‌ها، لزوم کار رسانه‌ای را بشناسند. وقتش شده تا اختلاف دیدگاه‌های کوچک را، بزرگ نکنیم. پشت هم را خالی نکنیم. حسادت نورزیم. پشت پا نزنیم. مفتون نباشیم و خودی‌ها را طرد نکنیم.

خوش اخلاقی کنیم

وقتش رسیده تا کمی به جوان‌ترها اعتماد کنیم. وقتش شده تا فکری بکنیم برای عقبهٔ فکری نسلِ بعد. وقتش شده تا ازاین همه پتانسیل و استعداد و سفارشِ دینی و دستور شرع، استفاده کنیم و -اگر اهل حقیم- حق را درست و خوب بگوئیم.

وقتش رسیده تا کنار هم بمانیم، کار کنیم، بر تلخی‌های یکدیگر، به خاطر هدف، صبوری کنیم. وقتش رسیده تا کار گروهی کنیم، تیم را قدر بدانیم، یاد بگیریم، استادی و شاگردی کنیم و جان بکنیم و زحمت بکشیم و زمین بخوریم؛ اما تا نشویم.

بچه مسجدی‌ها! علیکم به کار رسانه‌ای

والله امروز هرچه می‌شود، زیر سر رسانه‌ است. خودِ شما بهتر می‌دانی. بی ادبی است که چون منی دارد سفارش می‌کند به کار رسانه‌ای.

اگر بنا است باشیم و نفس بکشیم و حرف‌مان را بزنیم و از حق‌ -در همهٔ عرصه‌ها و زوایایش- دفاع کنیم، مجبوریم به کنار گذاشتن فراخ‌شلواری[۴]؛ مجبوریم به کار رسانه‌ای و این بر ما فرض است. خودمان را قدر بدانیم؛ تا کی مفتون باشیم؟

و البته، این‌ها همه مشروط است به آن‌که ریز و درشتِ دولت و حکومت، از دانایی مردم نترسند و دانش را نعمتی برای خود و مردمان‌شان بدانند.


[۱] ابراهیم زاهدی مطلق. روزنامه‌نگار و نویسنده. از او، اخیراً رمان «آقای اسدی» منتشر شده است. وی هم‌اینک دبیر سرویس فرهنگ و هنر روزنامهٔ پرتیراژ جام‌جم است و پیش از آن، همین سمت را در روزنامهٔ همشهری داشته است. فعالیت‌های وی به عنوان دبیر سرویس فرهنگ و هنر روزنامهٔ انتخاب در اواخر دههٔ ۷۰، از مثال‌زدنی‌ترین نمونه‌های کار حرفه‌ای در حوزهٔ روزنامه‌نگاری است.

[۲] منظورم از سواد، مدرک تحصیلیِ دانشگاهی یا حوزوی نیست؛ که از دید من، هر دوی این‌ها بهانه‌هایی‌ست برای کتمانِ بی‌سوادی. از دید من، سواد = علم است و هیچ رسول و امامی نفرمود که علم در دانشگاه یا حوزه آموختنی‌ست.

[۳] آن‌وقت ما مفتون‌ها خیال می‌کنیم اگر اعتماد یا شرق یا اعتمادملی قبل از غروب آفتاب در دکه‌های روزنامه‌فروشی مراکز شهرها یافت می‌نشود، به دلیل پرمخاطب‌ بودن‌شان است.

[۴] فراخ شلوار: تنبل. معادل همان تعبیری است که رایج است در افواه عمومی، اما متمدنان شهرنشین، بی‌ادبانه تلقی‌اش می‌کنند. این معادلی‌ست برای آن «بی‌ادبی». کپی‌رایت این تعبیر محفوظ است… گفته باشم پیش پیش!

کاروان طریق القدس

آرشیو