*فارس: ترجيح مي دهم خودتان كلام را آغاز كنيد.
*بسم الله الرحمن الرحيم. يكبار در مورد شهيد سيد مرتضي آويني در تالار انديشه حوزه هنري سخنراني داشتم، تصور ميكنم چهلم يا اولين سالگرد شهادت ايشان بود. من آنجا نكتهاي را گفتم كه جايي هم چاپ نشد و انعكاسي هم اگر داشت خيلي كم بود. سخنرانان مختلف و در اصل تيپهاي مختلفي در آن مراسم بودند و هر كدام به عنوان دوست شهيد آويني نكتهاي را راجع به او مطرح ميكردند. جمعي هم كه نشسته بودند در مقابل اين سخنرانيها واكنشهاي منفي يا مثبت نشان ميدادند. عدهاي صحبت يك سخنران را تأييد و عدهاي ديگر رد ميكردند و بعضيها هم ناراحت بودند كه چرا اين مثلاً فرد براي سخنراني انتخاب شده و چرا در مورد شهيد آويني چنين حرفهايي ميگويد. من سخنران آخر بودم. در آنجا گفتم كه شهيد آويني مثل بسياري از شخصيتهاي بزرگ، مظهر اسماء جامع محيط خداوند است. هر كدام از موجودات مظهر يكي از “اسماء الهي ” هستند يعني هركدام جلوهاي از جلوههاي الهي را بروز ميدهيم. مثلاً يك نفر عالم است، به همين مصداق خداوند فرموده: ” و لايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء ” يك مقداري از علم را خداوند عنايت ميكند و ميبينيم كه او غير از علم ويژگي قابل ذكرديگري ندارد.
يا به يك كسي خداوند ابداع و خلاقيت را عنايت ميكند ولي ممكن است از جهات ديگر ضعيف باشد. افرادي وجود دارند كه “جامع صفاتند ” و به قول عرفا مظهر “اسماء محيط ” هستند. يعني جلوههاي گوناگون و حتي ظاهراً متضادي را در برميگيرند و هر چه (ابعاد روحيشان) بزرگتر باشند احاطهشان بيشتر است.
لذا شما تعجب ميكنيد كه در مجلس يادبود شخصي مثل شهيد آويني افرادي نشستهاند كه شايد به يك اعتبار بيسواد باشند اما شيفته اخلاقيات ايشان در جبهه بودند. بيسواد نه به معناي اين كه خواندن و نوشتن بلد نيستند، يعني افرادي كه جزو به اصطلاح “اهل قلم ” يا حتي اهل مطالعه به حساب نمي آيند، به بيان ديگر افراد عامي بودند ولي زار زار گريه ميكردند. اينها شيفته خُلقيات شهيد آويني بودند و شهيد آويني با اينها در حد خودشان و عالم خودشان دم خور بود.
گروهي هم بودند كه عاليترين سطح فرهنگي، علمي و تفكر قرار داشتند، مثل دكتر داوري. افرادي كه اهل هنر و متشرع بودند حضور داشتند و هم هنرمنداني كه شهرت به تشرع نداشتند. نه اين كه متشرع نباشند، بلكه به تشرع شهرت نداشتند و به اصطلاح خودمان مشهور به هنرمندحزبالهي نبودند، افراد كاملاً اداري كه در كنار گروههاي مختلف حضور داشتند و همه آنها يكسان احساس تعلق به شهيد آويني داشتند. بعضي از اين افراد سختشان بود قبول كنند كه دكتراردكاني با شهيد آويني ارتباط صميمي داشته و در حقيقت صحبت هاي دكتر شك داشتند. من در همان جلسه در عرايضي كه بعد از دكتر اردكاني داشتم، گفتم: همه سخنان ايشان درباره شهيد آويني درست است.
براي ما جمع كردن جهات متضاد امكان پذير نيست ولي براي اشخاص جامع مثل شهيد آويني اين مسئله خود به خود اتفاق ميافتد. نه اين كه ايشان تصميم بگيرد گپي با ديگران بزند يا مشورت و همكاري با اين و آن داشته باشد اين طور نبود. افرادي جامع مانند خورشيدي هستند كه وقتي ميتابند بر همه زوايا ميتابند و همه جا را روشن ميكنند. اين نيست كه چون از مشرق آمدهاند فقط شرق را روشن كنند بلكه تا منتها اليه غرب هم ميتابند. بنابراين صحبت كردن درباره اين اشخاص خيلي مشكل است و بايد متضمن اين نكته باشد كه اگر ديگران هم خلاف من حرفي ميزنند، آنها هم به نوعي درست ميگويند و اين خيلي عجيب است. ما در تاريخ و در روزگار خودمان، كساني كه چنين صفتي را داشته باشند كم داريم و فقط مردان بسيار بزرگ اين خصوصيت را دارند.
افسوس كه شهيد آويني فرصت نيافت به نقطهاي برسد كه تمام جلوههاي بالقوهاش را، در شخصيت، قلم، آثارهنري، مديريت و فعاليتهاي گوناگونش به منصه ظهور برساند، خيلي حيف شد.
من كمي قبل از شهادت ايشان مقالهاي درباره سينما و تكنيك از ايشان خواندم و همانجا پيش خودم گفتم كه من واقعاً رهبر نسل جوان را پيدا كردم. يعني يقين كردم كه ايشان با اين ذوق، دانش، قلم، بيان، خلاقيت هنري و توانمنديهاي مختلف يك الگوي كامل و جامعي براي نسل جوان ما خواهد بود. ويژگيهايي كه هر كدام به تنهايي در يك فرد به زحمت جلوه ميكند چه رسد به اين كه جملگي در يك نفر در حد عالي ظهور يابد اما متأسفانه طولي نكشيد كه خبر شهادتش آمد و من را حتي تا مدتها سرخورده كرد. تا مدتها به اين مسئله فكر ميكردم كه فقدان حضور آويني چه به روز ما و جوانان ما خواهد آورد.
در آن زمان به مقامات عالي پيشنهاد شد روز شهادت شهيد آويني را به عنوان روز “هنر اسلامي ” معرفي كنند كه متأسفانه سكوت كردند و نپذيرفتند. تبعات اين بيمهريها را هم ما در تربيت نسل جوان شاهد هستيم.
شهيد آويني، حُسني كه نسبت به بسياري از افراد هم نسل خودش و حتي نسل بعد از خود داشت، اين بود كه از بسياري از جاذبههاي نظري و عملي يا به عبارت ديگر جاذبههاي ذهني و عيني دنياي جديد را بنا بر تجربه مستقيمي كه داشت، گذشت كرده بود.
ايشان مدتي در آمريكا زندگي كرده بودند، در جايي كه دنياي جديد نقطه اوجش را در آنجا جستجو ميكرد. ما در نسل گذشته و در نسل خودمان متأسفانه خيلي كم داريم افرادي را كه بتوانند نسبت به نقطهاي كه نزديك به 80 درصد ثروت جهان را به طرق مختلف ميبلعد وهمه چيز را به خودش اختصاص ميدهد، شناخت پيدا كند، به عمق آن برسد و فراتراز آن حركت كند.
خيلي از كساني كه مسائل را نفي ميكنند تنها به اين دليل است كه اين چيزها را نميشناسند يا فهم آن را ندارند. افرادي بودند كه بسيار افكار تند وتيزي داشتند ولي در اولين سفرشان به اروپا، بلافاصله عوض شدهاند. ما سينماگري داشتيم در حوزه هنري كه در اعتقاداتش بسيار تند و تيز بود. در يك سلسله مسائل مذهبي بسيار غليظ رفتار ميكرد به طوري كه اغراق و افراط در كارش بود اما بعد از اولين سفري كه به لندن دعوت شد وقتي برگشت ديگر آن آدم قبل نبود. مثل اين كه شخصيتش را آنجا جا گذاشت و روز به روز شاهد تغييرات پي در پي در او بوديم تا جايي كه اساساً در نقطه مقابل شخصيت قبلياش قرار گرفت(1)، از اين نمونهها فراوان است. اينها مصداق آن جمله مشهور حضرت علي (ع) هستند كه فرمود: “الناس اعداء ما جهلوا “، مردم دشمن چيزهايي هستند كه نميدانند. در بعضي از سخنرانيها، اگر سخنران حرفهاي جديدي بزند يك عده به صرف اين كه اين حرفها را تا به حال نشنيدهاند، اخمشان توي هم ميرود. حرف نو زدن در حدي كه ما را مجبور كند اساس تفكرمان را مورد تجديد نظر قرار دهيم، دليل مخالفت يك عده ميشود. مخالفت با انبيا هم به خاطراين بود كه آنها حرفهايي ميزدند كه با مباني فكري مردم آن زمان سازگاري نداشت.
به هر حال داشتن افرادي مثل شهيد آويني كه دنياي جديد را درك كنند و نسبت به آن اشراف پيدا كنند، و نظراً و عملاً از آن بگذرند، خصيصه مهمي است.
ايشان آن چه را مينوشت يا ميگفت يا در آثارهنري خود نشان ميداد، مسائلي نبود كه فقط به آنها فكر كرده باشد بلكه به آنها رسيده و تجربه كرده بود، لذا آثار او تأثيرگذار بود.
اين كه شما نوشتههاي ايشان را ميخوانيد يا كارهايي از ايشان ميبينيد و متأثر ميشويد به اين دليل است كه اين حرفها به قول معروف از جان بر ميآيد و بر جان مينشيند. خيلي از اين سخنان يا مشابهاش را ممكن است در جاهاي ديگري هم گفته باشند، ولي چرا تأثيرگذار نيست. براي آن است كه يك چيزي را خواندهاند، پسنديدهاند و آن را با ادبيات خودشان تكرار ميكنند ولي روي ما تأثيري نميگذارد. آن كسي كه به اين مسائل رسيده و آن را به جان آزموده است وقتي دارد وصف ميكند ناخودآگاه اثرسخنش را روي خودمان حس ميكنيم. اين يك ويژگي مهم شهيد آويني بود در آنچه كه نفي ميكرد و مهمتر از آن در آنچه كه اثبات ميكرد.
ايشان از غرب يعني از “خود بنيادي ” گذشته بود يعني از تفكري كه بر اساس خودبيني، خودخواهي و خودپرستي بنياد شده بود گذشت و بعد از آن به سمت فراتر از خود سير كرد يعني خدايي شد و به سوي او بازگشت. خيليها از خدا سخن ميگويند، حتي درغرب فراوان ديده ميشود. اما خداي شهيد آويني چه خدايي بود؟ شخصيت جذاب ايشان براي من در اين قسمت است، چون برخلاف تصوري كه ما در ايران داريم، نفي “مدرنيته غرب ” و نفي دنياي “غربساخته “، كار دكتر فرديد و افراد متأثر از ايشان مثل شهيد آويني نيست، خيلي از اروپاييها از آنچه كه زماني به آن افتخار ميكردند “دلزده ” شدهاند. اين مساله خيلي روشني در اروپا است و در سطوح عالي روشنفكري خيلي عادي است كه چيزهايي را كه ما فكر ميكنيم در دنيا بهصورت يك “تابو ” درآمده، نفي كنند، به خصوص هر چه جلوتر ميرويم اين دايره گستردهتر هم ميشود.
اما اين براي من مهم بود كه چه چيزي را ميتوان جاي غرب گذاشت. آنچه شهيد آويني مطرح كرد آن هم امري بود كه به تجربه آزموده بود. ايشان خدا را ملاقات كرده بود و لقاي الهي آن شور، جذبه و جنب و جوش را برايش ايجاد كرده بود، و از آن منبع لايزال نيرو ميگرفت و ابداع و خلاقيتي نشان ميداد كه ديگراني كه كمي به ايشان نزديك ميشدند، حيرت زده ميشدند، من نمونه كوچكي را براي شما عرض ميكنم.
خيلي از كساني كه خودشان را مذهبي ميدانند درباره خدا بحثهايي دارند. فلسفه خواندهها، كلام خواندهها، عرفان خواندهها، روحانيون، دانشگاهيان و خيليهاي ديگر، به هر حال خدا كه در انحصار كسي نيست. اما توجه داشته باشيد كه شهيد آويني ضمن اين كه در حوزههاي مختلف مطالعه كرده بود چه نگاهي داشت؟ ايشان يك روز براي بنده از گذشته صحبت ميكرد؛ البته راجع به خداشناسي نبود، اين را ذكر مي كنم تا ببينيد ايمان چه طور مي تواند در عمق جان كسي نافذ باشد.ميگفت: من يك ناراحتي كهنه گوارشي داشتم كه هيچ معالجهاي نتيجه مثبت نداشت( ظاهراً اشارهاي به دوره اقامتشان در آمريكا داشت) گفتند: در دورهاي كه من متحول شدم و گذر كردم از عالمي كه غرب به ما ارائه ميدهد، يكدفعه احساس كردم به دلم الهام شده است كه چاره بهبود من روزه گرفتن مستمر است. گفت: نيت روزه كردم و تا دو سال “دائم الصوم ” بودم، تمام فصول را روزه ميگرفتم. به من گفت: فلاني نه تنها آن بيماري من خوب شد بلكه تا الان هم مريض نشدهام.
اين يك عالم خاصي ميخواهد، اين يك ارتباطي است كه هيچ كس نميتواند آن را از دور درك كند يا به اهميت و به آثار وضعي آن پي ببرد. مگر كسي كه به اين حالت رسيده و در اين عالم حضور داشته باشد. ايشان از عنايات ، خيلي عادي ياد ميكرد. خانم ايشان در مصاحبهاي كه داشتند(من اين را دو سال پيش در سالگرد شهادت آويني در تالار بزرگ كشور شنيدم) گفتند: “ايشان همه كارهاي خارج از منزل را انجام ميداد و در داخل منزل هم بخش عمدهاي از كارها را برعهده داشت “.
اگر كسي اين را بشنود، ميگويد آويني يك همسري است كه دير به سركار ميرود و زود هم به منزل برميگردد و عمده وقتش را داخل خانه ميگذراند. چطور ميتواند كسي بيشتر كارهاي داخل و بيرون از خانه را انجام دهد مگر اينكه يك فراقت كاملي داشته باشد. اما ببينيد شهيد آويني، در آن زمان كه همسرش اين حرف را ميزد چه مشاغلي را توأمان داشتند.
ايشان مسئول واحد تلويزيوني سپاه بود، مسئول واحد سينمايي و تلويزيوني حوزه هنري بود، مسئول گروه روايت فتح بود، سردبير مجله سوره، مدير و بنيانگذار دفتر مطالعات ديني هنر، همكار و دستيار نزديك فعال دكتر داوري در مجله “نامه فرهنگ ” بود. يك پايش در جبهه و يك پايش در تهران بود، نويسنده روايت فتح، مونيتور، مجري و همچنين انجام برخي از كارهاي ديگر مجموعه روايت فتح با خودش بود، تمام مطالب مجله سوره را ايشان به دقت ميخواند، سرمقاله را خودش مينوشت. تمام كتابهايي كه در دفتر مطالعات ديني هنر تنظيم ميشد، ايشان به دقت مطالعه و غلط گيري ميكرد تا چاپ شود. تمام اين كارها را با يك وسواس و دقت خاصي انجام ميداد و اگر از همكارانش بپرسيد، متوجه مي شويد ايشان قبل از همه سركار بود و بعد از همه هم ميرفت. هر جلسهاي كه گذاشته ميشد، قبل از همه حضور داشت و آخر از همه هم ميرفت.
يك دوستي از شخصي كه 5 پست در وزارت امور خارجه داشت، پرسيده بود شما چطور 5 سمت در اين وزارتخانه داريد و چگونه به آنها ميرسيد؟ ايشان به شوخي چيزي گفته بود كه وجه جدياش بيشتر است، گفته بود: اگر قرار باشد آدم شغلش را جدي بگيرد، يكي از آنها هم به سختي از عهده آدم بر ميآيد و اگر قرار باشد جدي نگيرد 100تا شغل همزمان هم كم است.
اما شهيد آويني از اين دست نبود، شما از يكايك اين مراكزي كه ايشان مسئوليتش را به عهده داشت، بپرسيد. از رسيدگي به آبدارچي گرفته تا مثلاً مقالاتي كه در مجله سوره خوانده ميشد و ايشان خط ميزد و ميگفت مثلا قابل چاپ نيست تا آن مقالهاي كه ايشان بپسندد و اصلاح كند، هيچ نكتهاي از نظر ايشان دور نميماند. حالاچنين فردي چگونه ميرسيد كارهاي منزل را هم انجام دهد! واقعاً براي من يقين است كه اين جز عنايت الهي و بردن انسان به زمان ديگري نيست. اين همان وقت و زماني است كه ما در حد اعلا در مورد حضرت علي(ع) ميبينيم كه
به يتيمان سرميزدند، نماز شب را هم ميخواندند، در حالي كه انجام هر كدامشان زمان يك شب را پر ميكند. اما زماني كه مردان خدا دارند “زمان ” ديگري است كه از زمان “فاني و مكانيكي ” ما فراتر است، خداوند زمان اينها را اتساع ميدهد، اين بحثها در عرفان هم هست. همان طور كه برخي افراد “طي الارض ” ميكنند، زمان ميتواند برايشان كوتاه يا بلند شود. اين افراد اگر از خدا حرف ميزنند از جنبه كلامي يا فلسفي يا عرفاني به معناي عام آن نيست، اين افراد با خدا انس پيدا كردهاند. ايشان به يكي از دوستان ما گفته بود كه اگر من به شما بگويم هر روز از خدا چه ميخواهم و در مورد چه مسائل جزئيايي با خدا صحبت ميكنم شايد من را استهزاء كنيد. ما به اعضاي خانوادهمان كه صميميترين افراد به ما هستند نميتوانيم برخي مسائل را بگوييم و در دلمان نگه ميداريم. گاهي كسي ميگويد كه من رويم نميشود فلان چيز را از خدا بخواهم اين يعني اينكه او با خدا غريبه است.
اين كه آويني ميگويد كه من هيچ چيزي را از خدا پنهان نميكنم و درباره جزئيترين امور با خدا حرف ميزنم، حتي مسائلي كه ذهن شما به آن نميرسد، باور داشت اين است كه:
يار نزديكتر از من به من است
وين عجبتر كه من از او دورم
اين باور زندگي كردن با ياد خداست، رو به رو بودن با خداوند است. اين اعتقاد وجود انسان را شعلهور ميكند و قلم واثرش آتشين ميشود و گرما و نور ميبخشد، به شهيد آويني بايد از اين ديدگاه نگاه كرد.
مطالبي كه شهيد آويني در ساحت نظر مطرح كرده و تأييد ميكنند مطالبي است كه با واسطه در تداوم همان منظر و ديدگاه دكتر “فرديد ” مطرح ميكرد، آنچه كه دكتر داوري هم به عنوان يك متفكر بزرگ و استاد برجسته در همان جهت مطالبش را به صورت مستقل بيان ميكرد. چون متفكران از هم تقليد نميكنند، حرف خودشان را ميزنند. اما چون با هم، همجهت و همسو هستند مانند اين است كه همه رو به يك قبله اند. اگر مسلمانان همه به يك جهت نماز ميخوانند به اين معنا نيست كه نماز همه مثل هم است بلكه همه، جهتشان يكي است و با فرد ديگري كه رو به سوي ديگري عبادت ميكند يا اصلاً عبادت نميكند متفاوت است.
دكتر داوري هم صحبتهايش متفاوت ولي همسو با آن چيزي است كه دكتر فرديد ميگفت و مرحوم مددپور هم همين طور بود. درعين حال كه تفكر شهيد آويني متأثر از همه اين اساتيد بود، خودش نيز به تنهايي يك متفكر بود. يعني حرفهاي آنها را تكرار نمي كرد. اين مباني را به جان دريافته و با آن تجربيات و سلوك نظري وعملي كه داشت منطبق يافته بود و خودش بر آن اساس ميانديشيد و دستاورد مستقلي داشت كه همسو با او بود. اين چيزي است كه خيليها نميتوانند درك كنند و فكر ميكنند كه همفكري كردن يا همسو بودن به معني تكرار حرفهاي ديگران است، نه.
شهيدآويني حتي با خودش حرف تكراري نداشت تا چه رسد به اين كه بخواهد حرف ديگري را تكرار كند. يكي از جهات ابداع و خلاقيتش هم همين بود كه كار تكراري نداشت. شما مجموعه روايت فتح و مقالاتش را نگاه كنيد، ببينيد كدامش تكراري است؟
در هركدام كه دقت شود جلوه تازهاي ميبينيم و اين صفت كساني است كه رو به حق سوق مي يابند. چون عالم همه تجليات الهي است و ما اين را در قرآن داريم. در هر لحظهاي خداوند در شأن ديگري است كه اين را در عرفان با “لا تكرار في تجلي ” ميبينيم، هيچ تجلي الهي تكراري نيست. هركدام تجلي نور است كه به عنوان “خلق مردم ” از آن ياد ميكنند. الان كه ما اينجا نشستهايم هر لحظه خداوند ما را خلق ميكند و به خلقتمان ادامه ميبخشد و ما با لحظه قبل قابل مقايسه نيستيم. هركس هم كه قرب به حق پيدا كند از همين صفت برخوردار ميشود و تازگي در آثارش جلوه ميكند.
اميدوار هستم كه با همين كليات در اين وقت محدود يك چشمانداز و منظري براي نگرش به آثار ايشان پيدا كنيم. چون آثار ايشان را بايد خواند و مورد تعمق قرار داد و آنهايي هم كه سمعي و بصري است بايد به قول حافظ با ديده “جانبين “نگريست.
ولي توجه داشته باشيد كه شهيد آويني در آثارش كه از جانش برميآمد، آن چيزي را متجلي كرد كه در جانش بوده و بر جان هر فرد دلآشنايي تأثير ميگذارد.
بديهي است آنهايي كه عالمشان به كلي با اين عقايد و افكار متفاوت است يا از آنها چيزي نميفهمند يا حتي برايشان اثر منفي دارد. قرآن هم مي فرمايد: به وسيله اين قرآن خيليها گمراه و خيليها هدايت ميشوند و آنها كه گمراه ميشوند فاسق هستند. مولوي هم در مورد مثنوي ميگويد:
مثنوي من، چون قرآن مدل
هادي بعضي و بعضي را مضل
خيليها را هم ديدهايم كه روي تبع و منظر و مباني فقهي و مقتضيات عملي كه در آن قرار گرفتهاند نسبت به اين جريان نفرت دارند. طبيعي است و جاي ترديد هم نيست. افرادي هم ديدهايم كه بدون اينكه شهيد آويني را ديده باشند يا متعلق به دوره او باشند- نسل جديد- با قلب سليم و مسير صحيحي كه انتخاب كردهاند مجذوب اين طريقت فكري شدهاند. از اين جهت اعتقاد من اين است كه ما بايد بدانيم كه شهيد آويني نويسنده و هنرمند، به معني متعارف كلمه و روشنفكر ديني به معني مصطلح آن كه يك كلمه از قرآن و يك كلمه از غرب يا به اصطلاح، يك فرد التقاطي نبود. يك متفكر ديني و يك مسلمان مؤمن دل آگاه بود كه آنچه ميگفت، با دل آزموده بود. از دل برميآمد و بر دل مينشست.
*فارس: لطفاً در مورد اولين ديدارتان با شهيد آويني صحبت كنيد.
*من اولين بار اسم ايشان را از مرحوم “مددپور ” شنيدم. آقاي مددپور به من گفتند در حوزه هنري با افرادي آشنا شدهام كه بسيار اهل معنا هستند. با من كلاسهايي دارند و بسيار درك و فهم عميقي دارند. گل سرسبدشان هم شخصي است به نام “آقاي آويني “، من هم آرزو داشتم ايشان را ببينم. متأسفانه اين فرصت پيش نيامد تا زماني كه در اثر جرياناتي مجبور به استعفا از رياست كتابخانه ملي شدم و به جاي من آقاي خاتمي آمدند، من از حوادثي كه در كتابخانه ملي پيش آمده بود خيلي متأثر بودم. مصاحبههايي هم با بعضي مطبوعات داشتم. آن زمان يك فردي به نام آقاي محمدينجات كه از دوستان شهيد آويني بود از من خواستند كه در صفحه انديشه كيهان مصاحبهاي داشته باشم راجع به “ماهيت هنر “، اين مصاحبه در سه شماره چاپ شد. يادم ميآيد كه راجع به خيال و هنر صحبت ميكرديم و همين طور “هنر ولايي “. ظاهراً شهيد آويني اين مصاحبهها را ديده بود و ابرازعلاقه كرده بود كه همديگر را ببينيم. باني خير هم آقاي محمدي نجات شد. من ديداري با آقاي آويني داشتم و ايشان در آن ديدار از من پرسيد كه اين ماجراي كتابخانه ملي و مصاحبه شما چه بوده؟ و من ماجرا را برايش تعريف كردم كه ايشان خيلي متأثر شد. آقاي آويني پيشنهاد كرد كه در مصاحبهاي اين مطالب را بگوييم تا در مجله سوره چاپ كند. اين مصاحبه انجام شد و ايشان همه آن مطالب را چاپ كرد، اين آغاز آشنايي ما بود.
*فارس: اين ديدار در دفتر مجله سوره بود؟
* به نظرم ايشان به دفتر ما در ساختمان سابق كتابخانه ملي كه تقاطع فلسطين و انقلاب بود آمدند. با اينكه آقاي خاتمي رئيس كتابخانه ملي شده بودند ولي هنوز با كتابخانه ملي ارتباط داشتم و ما يكديگر را در يكي از اتاقهاي آنجا ديديم.
جدا از آن گلايهها، راجع به مسائل مختلف هم صحبتهايي كرديم و ايشان نسبت به من لطف پيدا كرد. من هم بيش از آنچه كه با خواندن مقالاتشان (بعد از معرفي آقاي مددپور) به ايشان علاقه داشتم و علاقه پيدا كردم. قرار بعدي را در دفتر ايشان در حوزه هنري گذاشتيم. در آنجا با هم گفتوگويي كرديم، همزمان آقاي محمدي نجات به من گفتند كه آقاي زم هم ميخواهند شما را ببينند. من به تصور اينكه شهيد آويني با آقاي زم صحبتي داشتهاند و زمينه اين ملاقات چيده شده خيلي استقبال كردم، بدون اينكه از داخل حوزه اطلاعاتي داشته باشم.(البته من و برادرم محمدعلي رجبي و مرحوم طاهره صفارزاده به يك اعتبار از بنيانگذاران حوزه هنري هستيم. آن زمان اسمش “حوزه انديشه وهنر اسلامي ” بود و مرامنامهاش را هم من نوشتم كه هنوز موجود است و با آيه معروف “الله نورالسموات و الارض ” آغاز شده است. بعد در سال 59 يا 60 پست معاون وزير آموزش و پرورش را به من دادند كه ديگر از حوزه بازماندم. خانم صفارزاده هم چون نزديك بازگشايي دانشگاهها بود مشغول كارهاي دانشگاهيشان شدند اما اخوي ما كار را دامه داد. در واقع سرنقطه هنرهاي تجسمي حوزه هنري ايشان بود. يك عده را جمع كرد و آموزش داد. يك عده هم كه خودشان مسلط بودند جمع شدند و بخش هنرهاي تجسمي را در حوزه راه انداختند. من آن زمان ديگر در حوزه حضور نداشتم و منقطع شده بودم. حوزه هم تحولاتي پيدا كرد تا اينكه تبديل به حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي شد.)
با آگاهي از اين كه شهيد آويني در حوزه هست و مسئوليت مهمي در آنجا دارد و تصور اينكه همه حوزه هنري ساخته و پرداخته شهيد آويني و يكدست است با خوش بيني به ديدار آقاي زم رفتم.
در آن ديدار نكتهاي آقاي زم گفت كه براي من مهم بود. ايشان گفت كه من ترجيح دادم كاري را قبول كنم كه اگرچه كوچك و در حاشيه ولي تأثيرگذار و در جهت تربيت نيروي انساني باشد. مسئوليتهاي دولتي را قبول نكردم و همين جا را گرفتم كه يك عده بچه بسيجي بيايند و كار كنند. من هم كه هيچ اطلاعات قبلي نداشتم خيلي اين نكته را مورد تحسين قرار دادم و در دل خودم تأسف خوردم كه اي كاش اصلاً از حوزه بيرون نميآمدم و آن پستها را نميگرفتم و به همين كارها ميپرداختم. يك جلسه معارفهاي براي من گذاشته شد كه مديران حوزه حضور داشتند از جمله شهيد آويني. آقاي زم بنده را معرفي كرد و من هم گفتم كه به جايي آمدهام كه بچه بسيجيها كار ميكنند كه در همين حين ديدم شهيد آويني از اين صحبت من استقبال زيادي نكرد و در چهرهاش اثر خوشايندي ديده نميشد. شايد به نوعي در چهرهاش يك احساس تأسف هم ميديدم، خيلي تعجب كردم. انتظار داشتم ايشان اظهار خوشحالي و آرزوي موفقيت بكند ولي ايشان چيزي نگفت.
قرار شده بود من معاون فرهنگي حوزه هنري باشم، ما فكر كرديم شايد براي معاونت فرهنگي امكاناتي دارند. همان شب (حالا شايد بگويند اينها خرافات است ولي من اينها را آزمودهام) در خواب ديدم كه جاي خيلي متروكي به من دادهاند كه امكاناتي هم ندارد و يك ميز بسيار مندرسي هم آنجاست. بدون هيچ ابزار كاري و گفتند اين هم سمت جديد تو است، شب قبل همان روزي بود كه ميخواستم سر كار جديدم در حوزه بروم. فردا درحوزه به من اتاقي دادند، درهمان ساختماني كه به نام شهيد آويني نامگذاري شده، مقابل حوزه هنري در خيابان سميه.
پرسيدم اين ساختمان معاونت فرهنگي است؟ گفتند: خير! گفتم: اين طبقه براي معاونت فرهنگي است. گفتند: خير! هر طبقه اين ساختمان مربوط به بخشي است. گفتم: پس معاونت فرهنگي كجاست؟ گفتند: شماييد(باخنده). گفتم: بله، من معاون فرهنگيام، پس معاونت كجاست؟ گفتند: فعلاً خودتان هستيد. يك نفر را هم به من معرفي كردند كه اين آقا منشي كل طبقه بود و به همه سرويس ميداد.
من يك دفعه مثل كسي كه از خواب عميقي بيدار شده است احساس كردم آن انسجامي كه در انتظارم بود، وجود ندارد. گويا ميخواستند عجالتاً كسي را به عنوان معاونت فرهنگي قرار دهند تا بعد ببينند چه برنامههايي برايش داشته باشند. حتي ميگفتند امكاناتي هم ندارند كه در اختيار من بگذارند، خيلي تعجب كردم. در همين زمان ها بود كه شهيد آويني را در راهرو ساختمان ديدم. گفت: اگر با من مشورت ميكردي ميگفتم كه اصلاً به اينجا نيا. چرا با من مشورت نكردي؟ توضيح دادم كه آقاي محمدي نجات كه زمينه آشنايي من و شما شد براي من از آقاي زم وقت گرفت و من فكر ميكردم كه اين جلسه نتيجه ديدار قبلي من و شماست. آويني گفت: چه ربطي دارد؟ كسي كه براي من وقت ميگيرد اگر براي شما از آقاي زم وقت بگيرد، معنياش اين است كه من به او گفتهام؟ اينجا شرايط به گونهاي نيست كه افرادي مثل شما از دور ميبينند. من هم كم و كاستيهاي زيادي دركارم وجود دارد و يك مقداري اينجا در تنگنا هستم. ايشان بدون اينكه بخواهد نكته منفي راجع به شخصي گفته باشد به طور كلي در مورد موقعيت حوزه هنري صحبت كرد و گفت: اگر با من مشورت ميكردي در مورد امور اجراي حوزه نظر مثبتي نداشتم. بعد متوجه شدم آن عكسالعملي كه من در چهره ايشان در جلسه ابتدايي ديدم ناشي از چه بود. من هم بدون برو برگرد از حوزه رفتم و تا مدتي نيامدم. چند بار هم آقاي زم پيغام فرستاد كه جريان چيست؟ و من هم گفتم كه به هرحال آنجا امكاناتي نبود و من هم كه بيكار نبودم كه بخواهم يك ميز پيدا كنم و پشتش بنشينم. كارهاي مهمتري هم هست كه آدم بخواهد انجام دهد. البته در اين مدت به شوق شهيد آويني رفت و آمد و جلساتي در آنجا داشتيم وبحثهايي راجع به هنر ديني با هم مطرح كرديم.
يك بار هم ايشان محبت كرد و من را تا منزل رساند، به من گفتند منزل ما هم همين طرف است. من فكر كردم منظورش اين است كه وقتي من را رساند، ميرود رو به بالا. معلوم شد كه منزل ما 30-20 ايستگاه از منزل ايشان بالاتر بود. يعني طرفش را درست گفته بود ولي خيلي پايين تر از منزل ما بود، بعد ايشان گفت آمدم آدرستان را ياد بگيرم.
يك هفته بعد من دوباره در حوزه دچار مشكلاتي شدم، البته ارتباطم را با حوزه حفظ كردم ولي به اين نتيجه رسيدم كه حضور من ديگر فايدهاي ندارد. با ايشان تماس گرفتم و گفتم: من به اين نتيجه رسيدهام كه نميتوانم در اينجا كاري انجام دهم. شهيد آويني در جواب گفت: آقاي رجبي من هم به شما بگويم كه ديگر در حوزه نيستم. گفتم: يعني چه؟ گفت: يعني رفتم. گفتم: جدي؟ گفت: بله من رفتم. گفتم: استعفا دادي؟ گفت: نه، ديگر رفتم و بعد هم خداحافظي كرديم. دو روز بعد در دانشگاه هنر يك درسي در دوره فوق ليسانس داشتم كه آقاي محمد صدري- فيلمساز مستند- هم در كلاس ما بود. من آمدم سركلاس ديدم آقاي صدري با يك رنگ پريدهاي در حال خارج شدن از كلاس است به او گفتم: اتفاقي افتاده؟مريض شدي؟ گفت: نه. آقا مرتضي شهيد شده. گفتم: آقا مرتضي كيه؟ گفت: “مرتضي آويني “. گفتم: من چند روز پيش با ايشان صحبت كردم. گفت: بله همان روز ايشان رفتند به فكه و شب خبر شهادتش را دادند. ظاهراً مين زيرپايشان منفجر شده و به شهادت رسيده بودند.
من خيلي متأثر بودم، فرداي آن روز رفتيم براي تشييع پيكر ايشان. همه با تأثر خاطر و با اوضاع اندوهباري حضور داشتند، جمعيت انبوهي آمده بود. من كساني را آنجا ديدم كه در دورهاي به شدت با ايشان مخالف بودند و همه اينها در مراسم شهيد آويني گريه ميكردند. واقعاً اين قضيه براي من خيلي عجيب بود.
شهيد آويني به دكتر داوري خيلي علاقه داشت، دكتر داوري هم متقابلاً خيلي سيد مرتضي را دوست ميداشت تا حدي كه يك جور به هم وابسته شده بودند. حتي در روز تشييع شهيد آويني، دكتر داوري از اول وقت در حوزه هنري در ميان جمعيت حضور داشت و من كنارش بودم. با صداي بلند و بياختيار گريه ميكرد.(سه ساعت تشييع ايشان طول كشيد. چون عزاداري كردند و نوحه خواندند تا آقا تشريف آوردند و بعد از آمدن آقا، تشييع شروع شد). آقاي داوري تا بهشت زهرا آمد، اين رفتار آقاي داوري خيلي براي من عجيب بود.
همان شب خواب ديدم كه رفتهام به منزل شهيد آويني – در حالي كه قبلاً نرفته بودم- تا به خانوادهشان تسليت بگويم. مثل اين كه خانه پدريشان بود و ايشان هم در آن خانه زندگي ميكرد. يكي از بستگانشان گفت: شهيدآويني يك مقدار نوشته ناتمام دارد، از شما خواهش ميكنيم قلم ايشان را بگيريد و اين كارها را تمام كنيد. من هم گفتم: اگر افتخار داشته باشم و لياقتش را داشته باشم، نميگذارم قلم شهيد روي زمين بماند و وقتي قلم را روي كاغذ كشيدم ديدم سبز مينويسد. در خواب به خودم گفتم: عجب! ايشان هم مثل شهيد رجايي عادت داشته با جوهر سبز بنويسد. فردا ساعت 10-11 به من زنگ زدند و گفتند: كجايي، آقاي زم به همه جا زنگ زده تا شما را پيدا كند. با آن خوابي كه ديده بودم يقين پيدا كردم كه ايشان ميخواهد يكي از كارهاي شهيد آويني را به من واگذار كند تا تعطيل نشود. چون شهيدآويني هم سوره را داشت و هم مركز مطالعات ديني هنر وچند كار ديگر را. حالا من به آن معنا در كار سينما و تلويزيون نبودم كه بخواهم آنها را دنبال كنم، ذهنم رفت طرف سوره. به ديدن آقاي زم رفتم. با توجه به اينكه شهيد آويني پشت تلفن به من گفته بود “من ديگر رفتم ” و خودم هم قصد رفتن قطعي از حوزه هنري را داشتم اما اين خواب باعث شده بود كه من بروم ببينم اوضاع از چه قرار است.
آقاي زم در يك ناباوري و با انتظار اينكه پيشنهاد او را رد كنم، گفتند كه ما فكر كرديم كار دفتر مطالعات ديني هنر كه يك كار تئوريك است و از شخص شهيد آويني هم ساخته بود، مسئوليتش را بر عهده شما بگذاريم. با اينكه از آقاي زم يك خلف وعدههايي ديده بودم (كه ممكن بود به ناچار پيش آمده باشد و يا ايشان ميتوانست به اين وعدهها وفا كند) وايشان ميدانست كه من يك مقداري دلخورهستم، در مقابل تعجب ايشان آن پيشنهاد را درجا و بدون هيچ شرط و شروطي پذيرفتم. آقاي زم پرسيد چه طور شد كه شما اين قدر سريع پذيرفتيد؟ گفتم من چنين خوابي ديدهام. ايشان خيلي متعجب شد، گفت: حالا يك چيز عجيبتر من به شما بگويم. من هم فكر ميكردم شما اين را در جا ميپذيريد و پيشاپيش دادهام يك ابلاغي را براي شما تايپ كردهاند، بگذاريد الان تايپ شدهاش را بياورند. در آنجا نوشته شده كه “قلم سبز شهيد آويني را به شما ميدهم “، براي من و خود او خيلي تعجب آور بود.
ما مرحوم مددپور را به دفتر مطالعات آورديم و كار را خيلي تقويت كرديم، همچنين دوستان ديگري كه داشتند پراكنده ميشدند جمعشان كرديم. آقاي زم هم حمايتهاي بيشتري نسبت به گذشته كرد و آنجا راه افتاد تا جايي كه ما تمام فعاليتهاي فرهنگي حوزه را كه بيشترش زير نظر شهيد آويني بود و قسمتي را هم كه زيرنظر ايشان نبود به عنوان مجموعه كاملي در يك معاونت فرهنگي جديدي درآورديم. بر اساس طرحي كه به آقاي زم دادم و ايشان هم پذيرفت، خواستيم كه به عنوان يك سازمان فرهنگي مستقل اداره شود. بخش آموزش آن شامل دانشگاه، هنرستان و دبستان سوره بود. در بخش پژوهش، مطالعات ديني هنر و پژوهشهاي تاريخي و فرهنگي قرار داشت. طرح پژوهشگاه فرهنگ وهنر اسلامي را هم تكميل كردم و به ثبت رساندم و در شرف راهاندازي بود كه من از آنجا رفتم. مجموعه ادبيات سوره و قسمتهاي مختلف ديگري كه زيرپوش داشت را كمك كرديم تا از يك تنگناهايي درآمدند. تا مدتي اوضاع جلو ميرفت كه كمكم ديديم داريم دوباره به يك بنبستهايي برخورد ميكنيم. من هم حقيقتاً نميخواستم وقتمان سر اين مسائل تلف شود و فكر كردم شايد با گردآوري دوستان شهيد آويني و تثبيتشان در اينجا و همچنين به جريان انداختن كارهايي كه ممكن بود متلاشي شود كه آن زمان بحمدالله ديگر نهادينه شده بود، شايد كارم تمام شده باشد و ديگر صلاح نباشد حضور داشته باشم.
بعد ازآن، مدتي مدير بنياد سينمايي فارابي شدم، بعد از آن هم مقام معظم رهبري بنده را به عنوان عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي، منصوب كردند. اما ديگر ارتباط من با دوستان شهيد آويني و كساني كه همفكر ايشان بودند برقرار ماند.
*فارس: سؤال مهمي كه در اين 15 سال حول شخصيت شهيد آويني مطرح بوده و بحث و جدلهاي زيادي برانگيخته اين است كه نسبت شهيد آويني با دكتر فرديد چگونه بود؟
*به نظر من ،در اين كه ايشان نسبت معنوي با حقيقت فكري دكتر فرديد دارد، جايي هيچ شك و شبهاي نيست. همانطور كه ما با امام خميني(ره) نسبت فكري و معنوي داريم، بدون اين كه امام را ديده باشيم يا شاگرد ايشان باشيم. (انشاالله كه اين نسبت را با امام داشته باشيم.) آن چيزي كه قطعي است اين است كه به همان اندازه كه ميتوان گفت ايشان رهرو حضرت امام (ره) بود بدون اين كه شاگرد امام باشد يا امام را از نزديك ديده و گفتوگويي كرده باشد، قطعاً همين نسبت را ايشان در ارتباط نظري با دكتر فرديد داشته. يعني تأثير قطعي پذيرفته اما به احتمال قوي شاگرد ايشان به آن معنا كه ميگوييم نبوده است. به چه دليل؟ اگر كلاسهاي دانشگاهي دكتر فرديد مد نظر باشد كه همگي قبل از انقلاب بوده و طبعاً شهيد آويني آن موقع نه در ايران زندگي نميكرد و رشته دانشگاهش هم چيزي نبود كه بخواهد شاگرد دكتر فرديد باشد. بعد از انقلاب هم دكتر فرديد كلاسهاي آزادي در دانشگاه و جاهايي ديگر مثل انجمن حكمت و فلسفه داشت كه ما در اين كلاسها شركت ميكرديم و ايشان را در آن كلاسها نديديم. يا آن زمان در ايران نبود يا اگر هم بود وارد اين ماجرا نشده بود و يا اطلاع نداشت كه دكتر فرديد الان كجاست و چه ميكند.
بعد از بازگشايي دانشگاهها، به دليل اينكه دكتر فرديد بازنشسته شده بود براي ايشان به عنوان استاد حقالتدريس دوره فوق ليسانس در دانشگاه تهران تدريس گذاشته بودند، آن موقع هنوزكلاسهاي مقطع دكترا داير نشده بود. آقاي دكتر سروش در آن دوران به دليل نفوذ زيادي كه خودش و همفكرانش در شوراي عالي انقلاب فرهنگي داشتند، در تمام مراكز حساس آموزش عالي، آموزش و پرورش و صداوسيما سخنراني ميكرد. سخنرانيهاي ايشان هر هفته از صداوسيما و راديو پخش ميشد و مطالب و نوشتههاي ايشان در آموزش و پرورش با عنوان بينش اسلامي و در دانشگاه به عنوان معارف اسلامي كتاب شده بود و اجباراً همه بايد نوشتههاي ايشان را ميخواندند.
كتابهاي ايشان هم در تيراژ انبوه از انتشارات حكمت چاپ ميشد و كساني كه ميخواستند استخدام شوند بر اساس كتابهاي سروش گزينش ميشدند. به هر حال ايشان آن زمان نفوذ سياسي قاطعي داشت و هركسي را كه با فكر ايشان مخالف بود، پاكسازي ميكردند. درهمان دوران دكتر فرديد به دليل اينكه در يكي از كلاسهايش از سخنراني آقاي سروش انتقاد كرده بودند با حكمي كه از يك مرجع عالي اجرايي گرفته بودند از تدريس بر كنار شد. اين حكم به آموزش عالي و بعد از آن هم به دانشگاه تهران ابلاغ شد كه از تدريس آقاي دكتر فرديد به دليل انتقاد از دكتر سروش، جلوگيري ميشود.
*فارس: با همين صراحت؟
*با همين صراحت، اگر خواستيد آقاي دكتر داوري در آن زمان حضور داشت و ميتواند روايت را برايتان دقيقتر بگويد. بعدها نكته عجيبي را آقاي دكتر حداد عادل به من گفت. ايشان ميگفت كه من با اين كه با آقاي سروش سابقه هم كلاسي يا حتي همسايگي داشتم (در آن زمان حتي با هم يك كتاب را منتشر كرده بودند و ايشان جز محبت به آقاي سروش كار ديگري نكرده بودند) باكمال تعجب بعد از چند سال متوجه شدم كه دكتر سروش به همه دوستان و نزديكانش سپرده بود كه من را در هيچ كاري دخالت ندهند. من خيلي تعجب كردم و گفتم چرا با شما؟ ما با برچسب شاگرد دكتر فرديد بودن تكليفمان روشن بود. ولي آقاي حدادعادل مشي ديگري داشت و هرچند طرز تفكرش با آقاي سروش فرق ميكرد، ولي با ايشان مخالفتي از نوع آقاي دكتر فرديد نداشت. نوع برخورد آقاي حدادعادل برخورد ملايمي است و مانند دكتر فرديد تند نبود. ولي ايشان خودشان هم خبر نداشتند كه مدتها است توسط دكتر سروش سانسور ميشوند.
به هر حال دكتر فرديد خانهنشين شد و در خانه يك سري جلسات داشت كه من و چند نفر در آن جلسات شركت ميكرديم. در آن جلسات مرحوم مددپور هم ميآمد ولي هنوز به حوزه هنري نرفته بود كه با شهيد آويني آشنا شود. بعدها كه به من گفتند من در حوزه هنري با دوستي به نام آقاي آويني آشنا شدهام و خيلي از ايشان تعريف كردند، نميدانم كه جزو آن رفت وآمدها شهيد آويني هم بوده يا نه. چون در منزل دكتر فرديد باز بود، خيليها زنگ ميزدند، وقت ميگرفتند، سؤال ميكردند يا در جلسات شركت ميكردند. خيليها هم به قصد كنجكاوي به آن جلسات ميآمدند كه ببينند چه خبر است، بعضيها هم به طور مستمر ميآمدند. به هر حال نميدانم شهيد آويني جزو آن گروه بودند يا نه. خودشان هم چيزي به من نگفتند. تصور ميكنم آقاي ميرشكاك به منزل آقاي فرديد سر ميزد يا آقاي علي معلم يكي دو بار آمده بودند. عجالتاً شاگرد يا گروهي به آن معنايي كه يك جلساتي با دكتر فرديد داشته باشند و يك مطلبي را از آغاز تا پايان با هم دنبال كنند، تصور نميكنم چنين اتفاقي افتاده باشد به دليل اين كه ديگر عمر دكتر فرديد كفاف نداد. اما آن چه مسلم است آقاي آويني از طريق آقاي مددپور كه بيشترين ارتباط را با هم داشتند و بعدها هم از طريق دكتر داوري در جريان افكار دكتر فرديد و حقيقت فكري و حكمي ايشان قرار گرفتند.
بعد از شهادت ايشان، برادرشان آقاي سيد محمد آويني، چيزي را به من گفتند كه من از خود شهيد هم نشنيده بودم. ايشان گفتند كه آغاز آشنايي ما با اين جريان فكري از طريق شما بود. گفتم: من كه ايشان را در اواخر عمرشان زيارت كردم، نرسيديم كه سالها با هم باشيم. گفتند: ما وقتي از آمريكا تازه به ايران آمده بوديم، شما يك كلاسهايي داشتيد در مركز فرهنگي علامه طباطبايي (من در زمان تعطيلي دانشگاه آن كلاس را تشكيل داده بودم، دورهايي را آنجا گذاشته بوديم و خيليها آنجا درس ميدادند. اشخاص روحاني و دانشگاهي مانند دكتر داوري، آقاي عميد زنجاني، آقاي حائري شيرازي، آقاي حجتالاسلام جاودان، آقاي آيينهوند، مرحوم استاد معارف و آقاي دكتر فيروز حريرچي كه ادبيات عرب در سطح عالي درس ميدادند. بنده هم يك درس جزئي داشتم) سيد محمد گفت: من و برادرم آمديم آنجا، ولي آن موقع شما خودتان ديگر درس نميداديد و نوار ويدئوييتان را ميگذاشتند و ما در واقع با جزوات شما شروع كرديم و با پيگيري آن به بقيه قضايا رسيديم. اين هم باعث افتخار من شد و هم باعث تأسفم كه چرا بايد با نوار و پليكپي با من آشنا شوند و خود من اين افتخار را نداشتم كه مستقيماً در خدمتشان باشم.
مرحوم مددپور ميگفتند كه بارها شده بود من مسئلهاي را مطرح ميكردم كه براي آقاي آويني تازگي داشت و فردا در همان باب از ايشان چيزهايي ميشنيدم كه براي خود من آموزنده بود، اين كه ديگر تقليد نيست، تعارف يا شكسته نفسي هم نيست. اينها انكشافات روحي است كه عنايات خداوند است و چيزي نيست كه به هر كسي داده شود. بنابراين ايشان اين چنين شأني داشت و اين را چند بار مرحوم مددپور به من گفتند. حالا شما دكتر فرديد، دكتر داوري يا هر كس ديگري را به جاي آقاي مددپور بگذاريد. شهيد آويني فلسفه ميخواند و طبق گفته مرحوم مددپور نكاتي را فردايش ميگفت كه براي خود ايشان آموزنده بوده. لذا براي اينجور افراد يك مقدار سطحي است كه بگوييم از اين به آن رسيدند (از اين فرد به ديگري) رسيدند. اين در حد همين متفكران روزنامهاي است كه من به آنها ميگويم شخصيتهاي كاغذي چون فقط در همين روزنامهها مطرح ميشوند. مثلاً ميگويند فلاني حرفش را از اين يا آن گرفته و حتي منبع را هم ذكر نميكنند. پدرم[مرحوم علي دواني] در زمان حياتشان ميگفت: يك عده زيادي نويسنده پيدا شدند كه كتابهاي من را سرقت ميكنند و به نام خودشان مينويسند. ميگفت آنقدر هم دقت نميكنند كه لااقل بروند آن منبع اصلي را ببينند. حتي غلط چاپي كتاب من را هم در كتاب شان قرار مي دهند. اسم كتاب من را نميآورند ولي اسم منابع را ميآورند كه يعني بگويند خودمان رفتهايم سراغ اين منابع و منبع را هم درست نگاه نميكنند وهمينطور كپي ميكنند. بعد اگر اشتباهاً صفحه 137 شده 173 آن هم نوشته صحفه 173. اصلاً نگاه نكرده در صفحه 173 چنين چيزي نيست. اين جور افراد افكارشان را از اين و آن دزديدهاند. اما براي افراد متفكر اصلاً طرح اين گونه مسائل درست نيست. اينجا بايد اين شعر معروف حافظ را برايشان خواند كه:
اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري
يا اصلاً بگذاريم هرچه ميخواهند بگويند، اين حرفها ساحت اين افراد را ملوث نميكند. شما ميبينيد هرچه اينها ميخواهند به سهم خودشان لجن پراكني كنند، بيشتر باعث مطرح شدن اين طريقت فكري ميشوند وگرنه كسي اين طريقت را نميشناخت. نتيجه دشمنيها و ستيزگيهاي سازمان يافتهاي را كه عليه اين طريقت فكري ميشود، ببينيد. تنها شهيد آويني نيست، مرحوم آل احمد، دكتر داوري، دكتر فرديد، مرحوم عباس معارف، همه دارند در يك جريان سازمان يافتهاي تير باران ميشوند ولي همين باعث مطرح شدن اين پرسش شده است كه اينها كه هستند و چه ميگويند؟ به خصوص كه بنابر برهان خلف بطلان آنها ثابت ميشود. يعني حتي يك عده كه من هم با آنها برخورد كردهام، به هر كدام از اين شخصيتها ابراز ارادات ميكنند و بعد معلوم ميشود كه اصلاً اينها را نميشناسند. ميگويم شما كه اينها را نميشناسيد، چطور اظهار تعلق خاطر ميكنيد؟ ميگويند مخالفانشان كه آدمهاي بيسواد و مغرض و جاهلي هستند را كه ميشناسيم. چون آنها را شناختهايم ميدانيم كه اين طرف حق است.
چون بطلان آن طرف ثابت شده، بدون اين كه اين طرف را بشناسند به آنها علاقه پيدا كردهاند. بنابراين به مصداق دعايي كه حضرت سجاد(ع) فرموده: ” الحمدالله الذي جعل اعدائنا من الحمقا؛ سپاس خدايي را كه دشمنان ما را از افراد نادان قرارداد “. بگذاريد اينها هرچه را كه در شايستگي ذهن و روح و عالمي كه در آن هستند، بيان بكنند. به هر حال خورشيد زير ابرنميماند. به اعتقاد من شهيد آويني يكي دودهه ديگر يكي از مهمترين شخصيتهاي مطرح خواهدبود حداقل در حوزه كارهاي سمعي و بصري كه ايشان در روايت فتح انجام داده است. تا زماني كه جمهوري اسلامي از طرف قدرتهاي حاكم امپرياليست بايكوت شده، يك حجابي هست روي اين كار. به محض اينكه تزلزلي در اركان اين سلطه ايجاد شود خواهيم ديد كه شخصيت شهيد آويني و آثارش چقدر موضوع تحقيقات قرار خواهد گرفت، حداقل آثارش كه به عنوان روايت فتح به صورت جاويدان از ايشان به جامانده است.
ما اين فيلم ها را دست كم نگيريم، يك چيز قريب به اعجاز است كه آدم دوربين به دست بگيرد و برود خط مقدم، فيلمبرداري كند، فيلم بسازد و يك چنين شاهكاري را ارائه دهد. اما زمان كشف اهميت اين كار ها هنوز فرا نرسيده است. خواهيد ديد كه هرچه جلو برويم نه در ايران بلكه در جهان اعتبار اين آثار بيشتر شناخته ميشود و روزگاري خواهد آمد كه كساني كه امروز به نام روشنفكري يا حتي روشنفكري ديني ميخواهند در اين امور ايجاد مشكل كنند ازعقبماندگي خودشان چقدر شرمنده ميشوند. به هر حال به فرمايش قرآن ” فانتظروا اني معكم من المنتظرين ” بايد منتظر باشيم.
*فارس: شما وقتي با آقاي آويني آشنا شديد، آيا ايشان از طريق آقاي مددپور با دكتر فرديد درتماس بود؟
* بله ايشان با دكتر فرديد نسبت فكري داشت و به همين دليل هم من با او آشنا شدم. ولي اين كه آيا مستقيماً با ايشان ارتباط داشتند يا نه، نميدانم. احتمال ميدهم كه با ايشان ملاقاتي داشتهاند.گمان بنده است كه شهيد آويني پيگيرتر از اين بود كه دكتر فرديد را نديده باشد. دكتر فرديد طوري بود كه بيش از حد به شاگردانش انتقاد ميكرد. چون ميخواست اينها تا آنجا كه ممكن است تلاش كنند. مثلاً اگر ما با هم پيش ايشان ميرفتيم يكدفعه جلو همه ميگفت بيسواد چرا فلان حرف را ميگويي؟ تو شاگرد كي هستي؟ و جلو بقيه ما را سكه يك پول ميكرد. لذا دوستان ترجيح ميدادند كه تماسها غير مستقيم باشد. براي همين خيلي بعيد مي دانم مرحوم مددپور جرات كرده باشد آويني را آنجا برده ببرد، مگر اين كه خود شهيد آويني اصرار كرده تا با هم بروند يا شايد خودش به تنهايي رفته باشد. صرف نظر از اين كه بنده اساسا از چنين ملاقاتي بي خبرم، اسم اين ملاقات يك جلسهاي را هم كه نميشود شاگردي گذاشت.
*فارس: آيا شما از حضور موثر شهيد آويني در امور فصلنامه “نامه فرهنگ ” مطمئن هستيد؟
** بله همينطور است. من يكبار در آن زمان از اوضاع نامه فرهنگ از دكتر داوري سؤال كردم. ايشان گفتند از وقتي آقاي آويني آمده خيلي از كارها را برعهده گرفته و راضي بود از اينكه از خيلي كارها آزاد شده است. ايشان خيلي به شهيد آويني علاقه داشت.
شهيد آويني شخصيت بسيار جذابي داشت. مثلاً يك سنگتراشي را به عنوان آبدارچي آورده بود كه خيلي هم به كار وارد نبود اما با اين آقا صفايي داشت كه انگار شهيد آويني يك استاد را پيش خودش آورده است. آويني از هر كسي يك چيزي ميگرفت وارتباطات خاصي با افراد داشت.
به عبارتي از هر كس نوري ميدزديد و نور ميداد و اينگونه نبود كه بگويد حالا با اين فرد هم يك مقدار حرف بزنيم تا دلگير نشود. تاكتيكي نبود.
*فارس: باتشكر از اينكه وقتتان را به ما داديد.
1) منظور محسن مخملباف ميباشد.
*گفتگو از حسين جودوي و محمدياسر رجبي