مقاله ی زیر به قلم یکی از دانشجویان دکترای برق دانشگاه صنعتی امیرکبیر است که برای انتشار به ما ارسال شده، و عیناً منتشر می گردد. پایگاه اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر از انتشار مقالات وزین دانشجویان دانشگاه در این وب سایت استقبال می کند.

من منکر بسياري تقصيرات نيستم اما حرفهاي نو اي هم دارم.
چندي پيش سخنراني اي در تلويزيون از رحيم پور ازغدي ديدم که بسيار موثر بود. در اين سخنراني وي برخي از بخش هاي اسناد منتشر شده از سفارت آمريکا را مي خواند که در آنها از برنامه ريزي آمريکا و نحوه نفوذش بر روي افراد موثر انقلاب سخن به ميان رفته بود. مثلا آنها حتي از قبل از رياست جمهوري بني صدر بر روي وي برنامه ريزي کرده بودند. آنها سوابق همه افراد و حتي نقطه ضعفهاي شخصي شان را در آورده بودند و بر رويش برنامه ريزي کرده بودند. مثلا جاسوس CIA بعد از ملاقاتش با بني صدر مي گويد که بني صدر خيلي اهل پز دادن است و مرتبا ساعت طلايش را در جلسه به رخ ما مي کشيد. فلاني (امير انتظام) خيلي دوست دارد که در آمريکا اقامت بگيرد. حتي وقتي يک جاسوس به ايران مي فرستند به وسائل داخل جيبش نيز دقت مي کنند که مبادا زماني که به طور احتمالي لو رفت، اشياء داخل جيبش مشکوک به نظر برسد. حتي ساعت رفت و آمد جاسوس و نوع لباسش را نيز تعيين کرده بودند. تقريبا بر روي همه افراد انقلاب برنامه ريزي شده و برای همه یک فایل باز شده بود. در این اسناد گفته شده بود که باید به افراد همفکر خود جایزه صلح نوبل بدهیم!!! (دقت کنید سال ۵۸) و یا به کارگردانان همفکر خود جوایز جشنواره های بین المللی فیلم همانند کن و اسکار بدهیم!
حال چه ساده لوحانه خواهد بود که در حوادث انتخابات اخير ايران باور کنيم که آمريکا و انگليس و موساد نقشي نداشته اند و مثلا به راه افتادن بي بي سي فارسي درست قبل انتخابات رياست جمهوري دهم، کاملا طبيعي است. و يا مثلا چه ساده انگارانه خواهد بود اگر فکر کنيم که اپوزوسيون ايران که سالها از عدم وحدت رنج مي برد و هيچ طيفي از آنها ديگري را قبول نداشت، يکدفعه قبل انتخابات يک رنگ مشترک و يک رهبر مشترک و يک سري شعار مشترک را پذيرا مي شوند.
چه ساده انگارانه است که بخشنامه سفارت انگليس براي خروج نيروهايش از ايران به دليل احتمال آشوب، صرفا يک پيش بيني منفعلانه بدانيم.
واقعا آمريکايي که در 8 ماه اول انقلاب اينچنين برنامه ريزي دقيق بر روي نيروهاي انقلاب کرده است ممکن است در اين 30 سال به کناري نشسته باشد؟!! آيا واقعا تغيير ماهيت دانشجويان پيرو خط امام و سفرهاي تحصيلي برخي از آنها به انگليس، مي تواند اتفاقي باشد. چرا انگليس به اين افراد پذيرش مي دهد (زود قضاوت نکنيد من نگفتم اينها جاسوسند).
واقعا مي توان رفتن علي افشاري دانشجوي عضو انجمن اسلامي دانشگاه اميرکبير (که مرکز طيف علامه بود) به آمريکا و سخنراني وي را در کنگره آمريکا را اتفاقي دانست.
و آيا بعد از همه اين تفاسير عجيب نخواهد بود که اين سرويسهاي اطلاعاتي سالها بر روي امثال کروبي و ميرحسين کار کرده باشند. حتي نبايد در آينده منتظر تاثير پذيرفتن افراد ديگري نيز باشيم.
البته در گذشته تفکر افراطي اي نيز از طرف مقابل در جامعه شکل گرفته بود است که همه تقصير ها را گردن آمريکا مي اندازد و در هر پديده اي پاي ايادي استکبار را به ميان مي کشد. هيچ ناکارامدي را از برخي چهره ها و از نظام قبول نمي کند. شايد يکي از دلايل رخداد اين مساله اين باشد که بعد از انقلاب ايران و چاپ اسناد خيانت کشورهايي من جمله انگليس به کشور ما، نسل اول و دوم انقلاب تازه با حقايقي روبرو شدند که در گذشته از آن غافل بودند. درهاي جديدي برويشان باز شد. آنها رخداد خيلي پديده هايي من جمله کودتاي 28 مرداد را که اموري طبيعي و ناشي از خيانت هاي داخلي و يا ديکتاتوري شاه مي پنداشتند، پيچيده تر از نگاه اول يافتند. آنها واقعا از نقش خارجيها غافل بودند. گمان نمي کردند روزنامه نگاران و قلم بدستان مزدوري در بين خودشان باشند.
واقعا فلان روزنامه پول مي گرفته؟!!! فلان روزنامه نگار جاسوس بوده ؟!!! اما برخي از افراد نسل قبلي ما دچار افراط شدند و همه چیز را اینگونه دیدند.
تصور آنها نسبت به مطالب روزنامه ها همان تصور خامي است که خيلي از ما نسبت به مطبوعات کنوني مان داريم (از دوم خرداد به بعد). گمان مي کنيم که همه حرفهايي که زده مي شود ناشي از رسوخ تفکر غربي در بين اهالي رسانه است و اگر بگوييم برخي از آنها قلم بدست مزدورند يا باور نمي کنيم يا سخت باورمان مي شود. دليل اين است که تحليلهاي جامعه شناسانه از همه پديده ها داريم.
بنده منکر رسوخ تفکر فلسفي غرب در بين خودمان نيستم و قصد دارم در آينده چندين مطلب در اين راستا بنويسم. بنده حتي فراتر از آنرا قائلم و مي گويم ما در آب دنياي مدرن نفس مي کشيم و به سختي مي توانيم از آن بيرون بياييم. اما همين بنده، منحصر شدن در اين نگاه را هم براي تحليل جامعه غلط مي دانم.
به نظر مي رسد حقيقت ترکيبي از تحليل هاي جامعه شناسانه و اطلاعاتي است.
حوادث ترکيبي هستند.
عزيزي به بنده انتقادي وارد مي کرد و مي گفت شما بدليل خوش بيني اي که به مسائل داري و بدليل اينکه با دوستان اطلاعاتي دمخور نبوده اي و احتمالا فرد اطلاعاتي در فاميل نزديکت نداشته اي، نگاهت نسبت به رخدادهاي اجتماعي کامل نيست. مي گفت اگر به شما بگويم که برخي از اتفاقات در کشور که شما آنها را با نگاههاي جامعه شناسانه تحليل مي کني، کار اطلاعات بوده است، بسيار تعجب خواهي کرد. او مثالي نياورد ولي حرفش را عميقا بدون مثال درک کردم.
ما نگاهمان نسبت به اطلاعات کشور خودمان هم سطحي است، چه برسد به پيشرفته ترين سرويس هاي اطلاعاتي جهان.
حال مي خواهم چه بگويم: اينکه مثلا ميرحسين يا کروبي جاسوس آمريکا هستند؟ خير
نمي دانم هستند يا نه و برايم هم مهم نيست.
يک نگاه سطحي به جاسوسي هم اين است که فکر کنيم کسي که به نفع آمريکا و انگليس عمل مي کند لزوما مستقيما از آنها پول گرفته و يا نسخه و دستور مي گيرد.
بگذاريد مثالي بزنم. اگر فردي در سيستان و بلوچستان برود و عليه اهل تسنن و خلفاي راشدين صحبتهاي تندي بکند آيا لزوما جاسوس است؟ خير ممکن است از سر خيرخواهي هم چنين بکند.
انگليس و آمريکا يک استراتژي براي بلوچستان تعريف مي کنند که همان اختلاف شيعه و سني است. حال هرکسي به اين استراتژي کمک کند چه بخواهد و چه نخواهد در فضايي که آنها تعريف کرده اند عمل کرده است.
در واقع در مدلهاي جديد اطلاعاتي، اين سرويسها مستقيما به سراغ افراد نمي روند. بلکه با اتخاذ سياست هايي آنها را به مسير دلخواه خودشان سوق مي دهند.
حال ميرحسين موسوي جاسوس است يا نه؟ نمي دانم.
اما مي دانم که وي سالها سکوت کرده بوده است. سکوتي که به نفع روساي جمهور سابق تمام شد. نسبت به همه انحرافات ساکت بود. نسبت به تخطي از خط امام ساکت بود.
اما ناگهان عدالتخواه شد. انتقاداتي را مطرح مي کند که عمده آنها به روساي جمهور سابق هم برمي گردد ولي چرا نسبت به آنها سکوت کرده بود و هنوز هم سکوت مي کند و حاضر به انتقاد نيست، پرسش مهمي است که جواب قطعي اي برايش ندارم. حتي برخي انتقاداتش به گذشته خودش او هم برمي گردد و دامن خودش را هم مي گيرد.
لذا اگر روزي هم بشنوم که ميرحسين جاسوس آنها بوده است هيچ تعجب نخواهم کرد. کاري که مير حسين مي کند حال چه جاسوس باشد چه نباشد، همان اثرات جاسوسي را دارد و بعيد مي دانم وي اين مساله را نداند.
مشخص است که اگر ولايت فقيه در اين کشور سقوط کند ايران تجزيه خواهد شد. اول از همه بين همين آقاي ميرحسين و کروبي و هاشمي دعوا خواهد شد. خواسته هاي اپوزوسوين متکثر و بعضا متضادند. محور وحدتي يافت نمي شود. حجاب مي خواهيم يا نه؟ کشوري ليبرال ميخواهيم يا سکولار يا اسلامي ؟ کدام اصول قانون اساسي باقي بمانند؟ بنده خداي کمونيستي در سايتش نوشته بود نظر به اينکه دشمن در دو تا از مرزهاي ما نيرو دارد و احتمال حمله اش به ايران وجود دارد، به خاظر نگاه ملي فعلا بايد از عدم سقوط جمهوري اسلامي حمايت کرد. واقعا ميرحسين اينها را نمي فهمد؟!
اينجاست که برخي افراد من جمله عماد افروغ که نگاههاي صرفا جامعه شناسانه به مسائل دارند، حتي امکان وقوع انقلاب مخملين را هم منتفي مي دانند. نمي دانم ايشان چگونه امکان وقوع عقلي اش را هم منتفي دانسته اند.
بنده هم نمي دانم که آيا مخالفين بدنبال انقلاب مخملين بوده اند يا نه؟ چون روي الفاظ بحثي ندارم اما مي دانم که آمريکا و انگليس سالهاست که بدنبال براندازي نرم در ايران هستند و ميرحسين و کروبي هم پازل آنها را تا حد زيادي در جريان انتخابات کامل کردند.
يک نکته ديگر هم شايسته ذکر است.
اين خوش بيني افراطي نسبت به آمريکا و انگليس هم تا حد زيادي محصول تفکرات دوم خرداد است. آنها در مقابل توطئه انگاري همه چيز در کشور، تئوري توهم توطئه را مطرح کردند و منکر همه چيز شدند. گويي آمريکا و انگليس توبه نامه خوانده و اخلاق مدار شده اند. کسي نيست از آنها بپرسد که بزرگواران!، آيا آنها کلاس اخلاق رفته اند که از چپاول کشورها نااميد شده اند و يا مکتب فلسفي جديدي در غرب آمده است که اخلاق سياسي را توصيه مي کند و مانع نگاههاي فردمحور و ملي گرايانه است. کاش لااقل کتاب «رويارويي بزرگ» آقاي لستر تارو را مي خواندند تا از زبان استاد اقتصاد دانشگاه MIT بشنوند که سياست هاي اقتصادي جهان لااقل تا سال 1990 (سال انتشار کتاب) چگونه به نوعي تنظيم مي شوند که بيشترين سود را از اقتصاد جهان آمريکا مي برد. کاش کمي جامعه شناسي مي خواندند تا بفهمند که استعمار، امروز ديگر بدنبال لشکر کشي و تعيين حاکم براي کشورها نيست. بلکه با رسانه هايش به خانه هاي همه ما لشگرکشي مي کند و تفکر ما را به تسخير خود در مي آورد و آنگاه جوان ما به گونه اي تربيت مي شود که ناخودآگاه به مسير آنها خدمت مي کند.
حتي استعمار براي ما تعيين مي کند که به چه چيزهايي فکر کنيم.
مثلا مساله ما مهار قدرت بوده است و دموکراسي يک راه حل پيشنهادي براي آن است. اما امروز براي ما خود دموکراسي مساله شده است.
آيا ما تابحال به اين فکر کرده ايم که چرا ما به بعضي چيزها فکر مي کنيم و به بعضي چيزها فکر نمي کنيم؟!! آيا علت اين مساله، صرفا فضاي جامعه است و فقط مي شود آن را تحليل هاي جامعه شناسانه کرد؟