شب شعر عباس حسین
6 آبان ماه 1393
محرم الحرام 1436
مجموعه تالارهای دانشگاه صنعتی امیرکبیر
با حضور شاعران آیینی :
مصطفی محدث خراسانی، محمد رسولی، غلامرضا آقاسی، قاسم صرافان
مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن شروع شد
به عنوان مطلع کلام از استاد محدث خراسانی دعوت شد تا شعر خود را بخوانند:
اگرچه باغ پر از لاله ی تو پرپر شد / زمین سرای درختان بس تناور شد
زمین برای همیشه به قصد یاری تو / تمام پاسخ آن پرسش مکرر شد
زمین به یمن نفس های عاشقانه / پر از طراوت دل ها ی دردباور شد
چه کیمیایی به زمین ریخت حلق تشنه تو / که خاک با نفس آسمان معطر شد
تو ذوالفقار شدی با دو تیغ در دو نبرد / جهاد اکبر تو هم رکاب اصغر شد
به ظهر واقعه آدم به نام تو نالید / گرچه چشم تمام پیامبران تر شد
کنون دوباره تو و کربلا و عاشورا / سپاه اندکت اما هزار لشکر شد
مبارک باد بر آیینه ها خورشید بر پروانه ها آتش
طنین مهر با نام تو / زمین در پاسخ تو دست یاری شد
فروغ نام تو خورشید در معبر تاریخ
باد بر آیینه ها خورشید بر پروانه ها آتش / مبارک باد خون خون خدا در
از خود برآوری و به خود پاگذاشتی / داغی بزرگ بر دل دنیا گذاشتی
دنیا تو را به خویش فراخواند / تا ابد او را به خواب خوش به عطش واگذاشتی
با کهکشان عشق به میقات درآمدی / آیینه از آن به تماشا گذاشی
تاریخ را که تشنه یک جرعه عشق بود / ناگاه در برابر دریا گذاشتی
رفتی و مشعلی ز حقیقت به بام دهر
شاعر بعدی که شعر خود را خواندند آقای رسولی بودند
انداخته در قفس مرا بال خودم / دور از تو شدم به دست اعمال خودم
پیدات نمی کنم دلیلش این است / دنبال تو گشتم نه دنبال خودم
شلوغ شد دل من از بروبیای هر کسی / دلی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد / وگرنه تو می دهی جواب هر سلام را
نشانه های آخرالزمان رسیده پشت هم / نه ساده نیست هر کسی این مقام را
به این یقیین رسیده ام که دیدنت ملا ک نیست / جهان مگر ندیده است یازده امام را
بیا بخواه خون آن ذبیح را / که ذبح او به کربلا تمام کرد حج ناتمام را
بدون تو شب و روزم نمی شود سپری / به جز تو از تو نداریم خواهش دگری
به عمق داغ تو واقف نگشته سوخته ایم / همین قدر که شنیدیم روضه ای گذری
اگر غلط نکنم اوج سر / طفیل هستی عشقی آدمی و پری
زهیر را وسط خیمه اش ز خود بردی / نمی شود جای دل نبری
سرآمد شام غم هایم –عیدم کجا بودی / شب آرامش من صبح امیدم کجا بودی
مغیلان چیست می دانی فقط این را بگو بابا / ز پایم دانه دانه خار می چیدم کجا بودی
نمی خواهم بگویم که کجا رفتم نمی خواهم / بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی
نمی خواهد بگویی که کجا رفتی نمی خواهد / که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی
به زحمت ایستادم روی پنجه / زود می پیچد به هر سو بوی موی سوخته
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی موی سوخته
ردی از سیلی نمی ماند به روی آفتاب / محو خواهد شد کبودی های روی صورتم
/کار آتش می کند آب وضوی سوخته
***
جلوه کن در دل شب صورت مهتاب بکش/خم بیانداز به ابروی تو محراب بکش
مادرت گفت که تا آخر عمر عباس/منت خادمی محضر ارباب بکش
سحری روی مرا نیز به سرداب بکش
/چیست این سرخی از مشک تراویده به خاک
این که بی آب شده پاره شده مشک که نیست /شیشه عمر رباب است که افتاد شکست
دختری آمد و پرسید علم کو بابا /پاسخش این دو جواب است که افتاد شکست
استاد آقاسی کار خود را با شعر زیر شروع کردند
مصداق تمامی صفات است علی/سرمنشا خیر و برکات است علی
زهراست دلیل آفرینش/اما فرمانده کل کائنات است علی
هر کس هر طور می پسندد بگذار باشد/اما مرا به خود وامگذار
***
مقصود ز خلقت جهان فاطمه است /مسجود زمین و آسمان فاطمه است
ای تماشای تو اندیشه صاحب نظران /ای زن ای مادر ای مرد حجاب آلوده
کفر اگر نبود تنها تر از آنی که
نیک می دانم ای والی هفت اقیانوس
گفت فرزند تو هل من ناصر ینصرنی /آری اینک من و لبخند
***
تا بسته است نقش تکبر صدایتان /راهی نمی برد از خرد به پایتان
اعجاز عشق همه/آجر نکرد نان مرا کیمیایتان
در من توان مدح کسی غیر عشق نیست /گر بر نمی خورد به تریج قبایتان
ای والیان دهکده/ای باد های هرزه به صحرا چه می کنید
با جنگ باوران به سر گفت و گو شدید
حق را به نرخ فلسفه انکار می کنید
امروز
جق را در ایینه ی دل نظر کنید/یک جرعه از دل بر عطش کربلا دهید
عاشق اسیر ذلت و خواری نمی شود
گیرم سر ولی خدا را شکسته اند/بال و پر ولی خدا را شکسته اند
***
ما بی تو توانایی تغییر نداریم
ویرانی دل مبلغ اظهار نیاز است /داریم نیامی چون دهان خانه فریاد
افسوس که از عربده شمشیر نداریم /از قبله به جز صورتی از سنگ نمانده است
بزم طرب و باده و میخانه مهیاست /داود کجایی که
ای کاش که اهل دین و ایمان باشیم /اسطوره سرزمین ایران باشیم
خورشید فروزنده تویی
ای آنکه به جز تو نیست هر چیز که هست
در پایان نیز آقای صرافان شعر خود را تقدیم حضار کردند:
یا علی این کیست می آید شتابان سوی تو؟ / با قدی رعنا و بازویی چونان بازوی تو
آمده پیش تو تا مشق سپهداری کند / تا به سبک حیدری تمرین کراری کند
می زند زانو که رسمت را بیاموزد علی / با چه شوقی بر لبانت چشم می دوزد علی
مانده ام در بهت شاگردی که استادش تویی / هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی